بخش دوم؛ کف‌گیر را توی دستم جابجا می‌کنم، هم‌زمان نگاهم را از کوه دانه‌های برنج روی‌هم انباشته‌ی توی دیگ به ستون‌های بلند منتظر، کنار سفره‌های رنگ به رنگ می‌اندازم. این گردان نیازمند به قیمه، اگر بفهمند پلویی که این‌قدر منتظرش هستند، چگونه طبخ شده، باز هم برایش این‌چنین کف و سوت بلبلی می‌زنند؟! پدرها و بچه‌ها احتمالا به هم‌سرایی ادامه می‌دهند و به محض کشیدن غذا در بشقاب، قاشق را راهی دهان می‌کنند، اما مادران محترم چطور؟ آیا حضور بر سر سفره را تاب می‌آورند؟! آفتاب زده، نزده برای بار گذاشتن خورش رفتیم به ساختمانی از اردوگاه که این چندروز به آشپزخانه تغییر کاربری داده بود. بعد از دو سه ساعت، کم‌کم اجتماع متراکم ابرهای تیره، نم‌نم باران را به شُرشُر بدل کرد. همان موقع‌ها بود که فهمیدیم آب آشامیدنی اردوگاه ته کشیده و برای طبخ اولیه برنج قبل از آبکش کردن، در منبع‌ها آبی باقی نمانده. توی این باران سیل‌آسا هم تا کسی عازم تهیه آب از شهر شود و برگردد، برنج دیر آماده شده و بدون شک، روده کوچک جماعتی خوراک روده بزرگ‌شان خواهد شد. آن‌وقت چه جوابی برای دویست و پنجاه جفت چشم منتظر که بیشتر از نیمی از آن متعلق به بچه‌ها بود، داشتیم؟! در صرافت همین افکار بودیم که ناگهان نگاهمان روی آبشار روان از ناودان ساختمان میخکوب شد. یکی از گالن‌های آشپزخانه را برداشتیم و زیر جریان آب شُره‌کنان از ناودان جاساز کردیم. برای آزمایش سلامت آب، پس از بررسی دقیق رنگ و بوی آن، به یک روش کاملا سنتی و نامعتبر از منظر سازمان بهداشت جهانی متوسل شدیم؛ پدر چهار فرزند و پدر دو فرزند، هر کدام چند لیوان از آب ناودان سر کشیدیم. وقتی بعد از گذشت زمان کوتاهی دیدیم هنوز سایه‌مان بالای سر فرزندانمان هست، بسم‌الله گفتیم و دیگ را با آب ناودان پر کردیم. حالا دیگر کف‌گیر به ته دیگ رسیده، آوای هم‌سرایان جایش را به همهمه‌ای محو آمیخته با ضرب‌آهنگ نامنظم قاشق و چنگال‌ در بشقاب‌ها داده و لشکریان آنچنان با ولع خورش را مهمان پلو نموده و نوش جان می‌کنند که من متقاعد می‌شوم آب باران، طعم برنج را ارتقاء می‌دهد و باید رسپی «چلو بارانی» را در مجامع رسمی، به نام خودمان ثبت کنیم. در جان و جهان هر بار یکی از مادران (این‌بار استثنائا یکی از پدران!)، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan