مامان کم حرف ترین آدم دنیای من بود. گاهی که فکر میکنم من هیچ چیز از زندگی او نمی‌دانم! که بود و چه کرد؟ عقایدش؟ خاطرات کودکی اش؟ من از مامان فقط اسم و فامیلش را می‌دانستم. نمی‌دانم چرا هیچوقت پای صحبت هایش ننشستم یا او از خودش برایم نگفت. یکی از همان روزهای غفلت، دیدم نشسته و مقنعه می‌دوزد! مامان دختر یک خیاط بود اما هیچوقت خیاطی نمی‌کرد. درجواب تعجبم فقط گفت به یک مقنعه نیاز دارد! نمیدانم چرا اینقدر همه چیز را ساده میگرفتم و زود قانع میشدم. یک ماهی میشد به مدرسه جدید منتقل شده بودم. آن سال ها کرم کتاب به کسی می‌گفتند که تمام رمان های زرد مشهور از نویسنده های زرد مشهور را خوانده بودند و نقد می‌کردند من اما اهل کتاب نبودم. یکی از همان روزهایی که تازه با یکی دو نفر طرح دوستی ریخته بودم و هنوز پرهایم نریخته بود و نمی‌توانستم بهشان بگویم از کتاب سر در نمی‌آورم، دستم را گرفتند و بردند کتاب خانه. خوب یادم هست درست وسط بحبوحه انتخاب کتاب و شلوغی میز مسئول کتاب خانه خودم را زورکی رساندم به میز. خوب به خاطر دارم برای لحظاتی مغزم خاموش شد و مات چهره آشنای مسئول کتابخانه شدم. انگشتی که روی بینی اش گذاشت دهان دوخته ام را قفلی زد و جسمم را از جمعیت بیرون کشید. زنگ آخر که خورد نفهمیدم چطور خودم را به خانه رساندم. مامان مثل همیشه آرام و ساکت توی اشپزخانه این طرف و آن طرف میرفت. سرکی کشیدم و گفتم: خب میگفتی که شوکه نشم مامان خانم کتابدار! هیچوقت خنده اش صدا نداشت، لبخندی زد و کتابی روی میز گذاشت. با تعجب به جلد قدیمی و تیره رنگش نگاهی کردم و برداشتم. مامان قیافه وارفته ام را که دید گفت: کتاب رو از روی جلدش قضاوت نکن! مامان اهل کتاب بود اما کتاب های دفاع مقدس. از جنگ متنفر بودم. چطور و چرا آن کتاب نمور را شروع کردم نمی‌دانم فقط همینقدر یادم مانده که کتاب از دستم روی زمین نرفت تا تمام شد! واقعیت ماجرا "نیمه شبی در حله" برایم حکم شناخت مامان از روحیات من بود. کتابی که به اسم عشق و عاشقی، دین و امام را به خوردم داد و مرا اهل کتاب که هیچ، کرم کتاب از نوع ارزشی اش کرد. ✍حلیمه زمانی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.