تربیت در بستر مقاومت
حیاط هر طرف را نگاه میکردی تعدادی دختر دبستانی را میدیدی که دنبال استادمعماریانی حرکت میکنند. به اجناس روی میزها اشاره میکنند و میگویند:« این جنسش خوبه بخرین!»
من و بقیه مربی ها وقتی فرمان رهبری برای کمک به جبهه را دریافت کردیم به این فکر افتادیم که چگونه میتوانیم در این خیررسانی موثر باشیم.
قرار گذاشتیم یک جلسه از کلاسمان را به ساخت وسیله اختصاص دهیم و بعد از مراسم هیئت به نفع جبهه مقاومت بفروشیم.
بعد هم تصمیم گرفتیم دایره کار را بزرگتر کنیم و به همه خانواده کتاب پردازان هم خبر دهیم.
آن هفته کلاسهایمان رنگ و بوی مقاومت گرفت. از بین بچهها هر کس هنری داشت و وسایلش را آورده بود. دو گروه مهره ها را داخل نخ میانداختند و دستبند درست میکردند.
دو نفر دیگر خمیر کِلِی را توی دستهایشان ورز میدادند و مگنتهای یخچالی درست میکردند. همچنان که خمیر ورز میخورد و شکل میگرفت، روحیه مبارزه با تمام امکانات هم در وجود ما ورز داده میشد.
یک نفر بساط درستکردن گیره روسری را پهن کرده بود.
یکی از بچهها هم تکههای مستطیل کاغذی درست میکرد و طرحهایی از فلسطین و مقاومت را به زیبایی با آبرنگ میکشید میکرد تا نشان کتاب بسازد. نشان کتابهایی که هر زمان ببینیم یادمان بیفتد با تمام داراییمان، با تمام هنرمان در حال دفاع بودیم. دفاع کردیم تا دشمن جرئت نکند چپ به ما نگاه کند.
تا ساعتی بعد همه چیز آماده شد و وقت آن بود تا روی میز چیده شده و فروخته شود.
بعضیها میخواستند درصدی از سودشان را برای مقاومت بدهند، اما بعضی دیگر تصمیم داشتند کل پول را تقدیم جبهه کنند. درگیریشان با اینکه پولشان را چکار کنند دیدنی بود.
در تمام جهان هر جا بحث فروش است، بحث رقابت بین فروشندهها هم وجود دارد. اما این بازارچه فرق داشت. تصویری از زندگی جمعی مومنانه بود. استاد معماریانی مدیر موسسه، وقتی از قصه بازارچه خبردار شدند، به حیاط آمدند تا ازین انگیزه و شوق استقبال کنند. ایشان با بچهها صحبت میکردند و بازخورد میدادند. آنها هم حسابی ذوق کرده بودند.
استاد تک به تک میزها را بررسی میکردند. وقتی از غرفهای می گذشتند بچههای غرفههای دیگر برایش تبلیغ میکردند و میگفتند: «استاد این جنسش خوبه بخرید»!
پشت هر میز بجای یک فروشنده، دختربچههای شاد میدیدی با چشمهایی که از شوق برق میزنند. هر زمان فروشی اتفاق میافتاد و مبلغی برای حمایت از بچههای غزه و لبنان فراهم میشد این ذوق چندین برابر میشد.
یکی از بچهها خودش در خانه پاکتهای زیبا درست کرده و روی میز چیده بود. استاد معماریانی پنج تا برداشت و پرسید پولش را به چه شماره کارتی واریز کنم؟
با یک ذوقی، انگار که میخواست درآمد میلیاردیاش را هدیه دهد، گفت: «همهاش رو بزنید به حساب جبهه مقاومت»
درست است که فقط ۱۵ هزار تومان بود، اما با حس و حالی که آن را بخشید فکر میکنم خیر کثیری را هم به جبهه فرستاد.
حال و هوا حسابی رویشان اثر گذاشته بود و رقابتی برای کمک بیشتر شکل گرفته بود. یک نفر دیگر که گیره روسری درست کرده بود، تا این صحنه را دید، به طرف کیفش دوید. با مقداری پول نقد در دست به سمت من آمد و گفت «این هم سهم من بر اساس فروشی که تا حالا داشتم»
استاد معماریانی در پایان بازارچه دو تا پلاستیک پر خرید کرده بود. خریدهایی از جبهه برای جبهه.
روایت ثریا عودی از مصاحبه با خانم ریاحی
مکان:بازارچه هیئت کتاب پردازان
مصاحبه کننده: خانم فرشتیان
#بازارچهمقاومت
#بازارچهاول
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠
@jaryaniha
🌱 در جریان باشید.