آه تورو شنیدم از خیمه بالا سرت رسیدم از خیمه از روی تل دیدم رو خاکایی تا قتلگاه دویدم از خیمه ریختن بهم با نیزه دنیامو دریای خون گرفته چشمامو خواستم تورو بغل کنم اما سرنیزه ها بریده دستامو توو دل گودال به خدا نفس بریدم اِنقد که نیزه از تنت بیرون کشیدم حالا که نیزه هارو از تن تو کَندم زخماتو با چادر و معجرم میبندم ... جانم حسین ، جانم حسین جان ... 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ اومد سرم از هرچی ترسیدم نشناختمت وقتی تورو دیدم چیزی ازت نمونده بود داداش جای سرت رگاتو بوسیدم کرب و بلا گرفته بوی خون ریخته سرت نیزه مثه بارون جوری زدن تنت رو با نیزه از پشت تو نیزه زده بیرون این چه بلایی بود داداش سرت آوردن از توی گودال با لگد درت آوردن این چه بلایی بود که قلبتو سوزوندن جنگ و جدالشونو تا حرم کشوندن ... جانم حسین ، جانم حسین جان ... 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ آتیش زدن به خرمن زینب از تو چطور دل بکَنه زینب میری و روی نیزه میبینی رخت اسیری به تن زینب با دستای بین طناب میرم با غصه و غم و عذاب میرم با قاتلای بی حیای تو با گریه مجلس شراب میرم زینب بمیره واسه غربت عجیبت قرآن نخون که میشه خیزران نصیبت پیش اینا که بین ما فکر کنیزن قرآن نخون که رو سرت شراب میریزن ... جانم حسین ، جانم حسین جان ... شاعر : 🆔 @javadieh 🌐 Javadieh.blog.ir