#حضرت_عبدالله_ابن_حسن_ع_عاشورا
تا که چشمش به قتلگه افتاد
دید ای وای سبط پیغمبر
گیر یک مشت قاتل افتاده
زیر شمشیر و دشنه و خنجر
دست خود را ز دست عمه کشید
سوی گودال میدوید آنگاه
با رجز گفت ای حرامیها
من یل مجتبا یم عبدالله
در رگم خون مجتبی جوشد
همچو قاسم منم دلیر و یلی
شیر هستم ز بیشه ی توحید
حسنی زاده ام ز نسل علی
نوه ی شاه لافتی ام من
پدرم مجتبی عمویم حسین
یادتان رفته است چه کرد حسن
با خوارج به عرصه ی صفین
یک تن و چند تن حرامی ها
چقدر بی حیا و نامردید
زود عموی مرا رها سازید
سوی من رو کنید اگر مردید
بین باران نیزه و شمشیر
آمد و شد سپر ز بهر عمو
دست خالی چو دست بالا برد
ناگهان تیغ خورد بر بازو
آه از آن لحظه ای که دید حسین
یاوری روی سینه اش افتاد
دید با تیر حرمله طفلی
بر روی سینه ی عمو جان داد
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh