آمد از خیمه برون صف شکن کرب و بلا سیزده ساله یلی و حسن کرب وبلا اذن بگرفته ز مولا و شده در تب و تاب بند نعلین نبسته ست ز بس کرده شتاب قاسمست و به رگش خون حسن میجوشد زره اندازه اش ار نیست قبا میپوشد بر سرش بسته حسین ابن علی عمامه بی کُله خود و زره می کند او هنگامه شیر کرار حسن وارث شیر جمل است در شجاعت چو حسن‌ آمده مرد عمل است سوی میدان شهادت‌ شده با اذن عمو گشته سرمست ز پیمانه و از باده ی هو پهلوانیست دلیر و یل بی واهمه است بر لبش نغمه ی يا حیدر و یا فاطمه است در رجز خوانی خود گفت به آوای جلی قاسم هستم و فدایی حسین ابن علی مجتبی را همه در جنگ جمل یاد آرید چون ز تیغ پسرش ناله و فریاد آرید تیغ در دست به ناگاه بلا نازل کرد "اَزرق و چار پسر را به درک واصل کرد" کوفیان دست به نامردیِ در جنگ زدند بر تنش خصم ز هر چار جهت سنگ زدند تیرها بود که بر پیکر و بازویش خورد نیزه ای آمد و اینبار به پهلویش خورد ناگهان گرد و غباری شد و طوفان دیدند همه از خشم حسین ابن علی ترسیدند دید قاسم چه غباری شد و گوئی مِه شد قاتلش نیز به زیر سم اسبان له شد استخوانهاش شکستند و پر از زخم تنش مانده در زیر سُم و نعل ستوران بدنش سر خود را چو به دامان عمو یش حس کرد خواست حرفی بزند سینه ی او خِس خس کرد چه نگاهی به عمو حضرت قاسم می‌کرد خنده بر روی لبش بود و تبسم می‌کرد گوئیا از لب او شعر و غزل میریزد مرگ در کام خوشش همچو عسل میریزد گفت مولا ، که غمت گشته چو آتش به دلم چه کنم جانِ برادر که ز رویت خجلم میبَرَد سوی حرم سرو بلند چمنش میبَرد پیکر خونین عزیز حسنش قد کشیده ست به زیر سم اسبان ای وای و در آغوش عمويش بدهد جان ای وای نجمه گفتا پسرم خوش قدو بالا شده است ای ابالفضل ببین هم قد سقا شده است @javadkarimzadeh