باز به اذن احد دادگر گشت قلم مادح نوری دگر باده زد از خمِّ میِ داوری مست شد از شیوه ی مدحتگری اذن گرفت از گل باغ بهشت مست شد و صل علی را نوشت صل علی گفت به صد ها درود مثنوی تازه ی خود را سرود مرغ دلش بال و پر ی باز کرد مدح گل یاسمن آغاز کرد مدحت او را چو دُر و لعل سُفت بر سر شوق آمد و اینگونه گفت در نسب از روز ازل هاشمی احمدی و حیدری و فاطمی سید و مولا ی قریشی نسب مظهر پاکی و خدای ادب ای تو به بستان ولا یاسمن بنده ی درگاه حسین و حسن صف شکن عرصه ی پیکارها منسب تو صدر علمدار ها ای به وفا شهره ی شهر وفا ای به عطا مظهر جود و سخا نور رُخت پرتو یی از نور ذات حُسن تو معنای تمام‌ صفات نور کمالات مقام رفیع نزد خدا صالح و عبد و مطیع شیر دل و حیدر کرب وبلا مست می و باده ی قالو بلی قبله ی حاجات همه عالمین ای همه جا کاشف الکرب حسین آب کجا و لب عطشان تو باد کجا ، زلف پریشان تو جود و عطا ریخته در دامنت دشت پر از بوی گلاب تنت مرد ترینی تو به حد کمال ای رجل دوره ی قحط الرجال هر چه بگوییم ز وصفت کم ست بحر شرف نزد تو دریا نم ست ای شرف الشمس رکاب حسین پاک‌ترین گوهر ناب حسین فاش کنم سرّ تو و فضل را ؟ فلسفه‌ ی نام ابالفضل را؟ ای الف نام تو آغاز عشق بای تو بسم الله صد راز عشق گر الف از شوق مثنی شده ست واژه ی آبست که‌ معنا شده ست لام تو لوح و قلم کردگار فای تو فضل و کرم کردگار معنی لام دگر نام تو لیله ی اسری شب یلدای تو لیله ی اسری شب عاشور بود از سر شب تا به سحر نور بود شاهد تو نفحه ی باد سحر محو عبادات تو با چشم تر آیتِ الله و فقیه و بصیر مجتهد و عالم و شیخ الکبیر نور بگیرد ز رخت ماه و مهر بر سر انگشت تو گردد سپهر نور منیر و قمر هاشمی نور ده سلسله‌ ی فاطمی صاحب دلداده ی زلف کمند گشته ز کردار نکو سربلند پرتو نور قمر رو سپید خط به امان نامه ی ظلمت کشید از پی آن نامه‌ ی آن نابکار زینب کبری شده بُد بی قرار باده ی توحید چو در جام شد زینب کبری دگر آرام شد در بر آن سرور و سلطان عشق سر بنهادی تو به پیمان عشق هر که چو تو گشت به دامش اسیر گفته امیریُ و نعم الامیر هست به گیسوی تو بس رازها لیک به وصفش به همین اکتفا آنچه که تفسیر به والیل بود سلسله‌ ی موی ابالفضل بود صل علی شمش جمال تو را صل علی از نوک سر تا به پا ماه رخت معنی شمس الضحی نور تو تفسیر به بدرالدّجی بر اثر سجده به حق با جبین نور گرفته یل ام البنین سجده گه و نسبت محراب یار طاق دو ابروی تو و ذوالفقار ای پسر سیده ی کائنات چشم تو سر چشمه ی آب حیات گونه ی تو خیس ز باران نور سینه ی تو پهنه‌ی سینای طور با نفست عالم احیا شده وز دم تو زنده مسیحا شده ای ز وفا شهره ی در عالمین ذکر لبت تا به ابد یا حسین بر شهدا منسب تو شاهی است بال تو دستان یداللهی است دست تو بر کوه صفا زد علم پای تو در راه خدا زد قدم قامت عالی نسبت پر شکوه هیبت زهرایی تو همچو کوه مدح کنم سرو قدت بیت بیت یار و فدایی همه اهل بیت سرو قدت فلسفه ی شور و شین لاله ی عباسی باغ حسین سرو قدت بوسه گه تیر ها جایگه نیزه و شمشیر ها ای به فدای قد و بالای تو تیر کجا و قد رعنای تو هست حسین سید و مولای تو راحتی اش سایه ی طوبای تو بر اثر معجز چشمان تو کفر شود تازه مسلمان تو بسکه شفا بخش به روح و تنی گشته مسلمان تو هر ارمنی دارالشفای همه ی عالمی جان مسیحا ، نه ، مسیحا دمی سجده چو جبریل به پایت نهد جان ملک الموت به پایت دهد گرچه تویی پُر دل و شیر و شجاع سر بنهادی تو به امر ی مُطاع امر امامت تو پذیرا شدی مشک به دوش آمده ،سقا شدی شیر شجاع و یل بی واهمه ساقی طفلان و یل علقمه مشک تو ابر همه ی اشکها اشک تو باران همه مشک ها صف شکن و حیدر کرب وبلا مست می و باده ی قالو بلی پای به در یا زده با تاب و تب پای نهادی تو برون تشنه لب مشکِ پُر از آب سوی خیمه گه یک تنه بردی تو ز قلب سپه مقصد تو خیمه ی بی شیر بود پیکرت آماج بسی تیر بود دست و سر و چشم فدا کرده ای لیک کجا مشک رها کرده ای مشک به دندان و سپر شد سرت تیر به مشک آمد و بر پیکرت گرچه به فرق تو بر آمد عمود لیک غمت پارگی مشک بود در دلت هنگامه ی غم شد به پا ناله زدی ناله ی ادرک اخا آتش غم در دلت افروختی سوختی و سوختی و سوختی گشت وفایت پر پرواز تو از ازل عشق ست سر آغاز تو کیست که باشد به ادب این‌چنین جان بفدایت یل ام البنین @javadkarimzadeh