#امام_حسین_ع_شب_عاشورا
شب عاشورا به عشق و شور و شین
خواست تا قرآن به سر گیرد حسین
عاشقان را گر فتد شوری به سر
شب عاشورا شود قدری دگر
شب عاشورا شبی پر زمزمه ست
لیله القدر حسین فاطمه ست
آفتاب است او و نورش منجلی ست
نور ماهش نور عباس علیست
ای خوش آن قدری که زیر نور ماه
عشق بازی ها نمایی با اله
نور ماه هاشمی تابد اگر
چه مناجاتی شود شب تا سحر
آن شه ممسوس فی ذات اله
گفت با عباس که ای میر سپاه
ای علمدار رشید لشکرم
ای ز طفلی پاسدار و یاورم
یا اخا ای پهلوان سرفراز
نیک دانی عشق من باشد نماز
نور حق تابنده بر صدر من است
شام عاشورا شب قدر من است
از من و از اهل بیتم رخ متاب
ماه تابان شب قدرم بتاب
سینه ام مملو از عشق خداست
ز عشق ذات حق سرم از تن جداست
خواهم امشب تا سحر آوا کنم
بیشتر با ذات حق نجوا کنم
بهر قرب حیّ ذات لا یزال
پر کشم تا عرش حی ذوالجلال
ای یل و سردار بی شبه و نظیر
امشبی را از عدو مهلت بگیر
آن ابوفاضل خداوند ادب
وان یل و ماه بنی هاشم لقب
اسوه ی آزادی و صدق و صفا
بار دیگر از ره عشق و وفا
خواست تا سر بر ره پیمان نهد
جان خود را در ره جانان دهد
گفت نورم پرتو نور شماست
از ازل در این دلم شور شماست
همچو بازی تیزتک سرعت گرفت
وز برای شاه دین مهلت گرفت
حق ز راز عاشقان آگاه بود
جلوه گر در روح ثارالله بود
کربلا میخانه بود و جام می
بود در دستان دُردآشام می
مست گشت و دل چو از ساقی ربود
قاب قوسینی دگر باقی نبود
دل بُراق و رَفرف معراج شد
سینه اش را روح حق آماج شد
تا سحرگه مرغ حق آواز کرد
پرکشید و تا خدا پرواز کرد
تا سحرگه زیر نور ماه بود
بر لبش گلبانگ یا الله بود
شد سحر با اذن آن حیّ حمید
آفتاب صبح عاشورا دمید
ساقی آن دم باده در نی کرده بود
ساغر او را پر از می کرده بود
پر ز می پیمانه و جام و سبو
تا که نوشد باده نوش سرّ هو
گفت ساقی این می جام بلاست
باده ی نابی به جام کربلاست
آدم و نوح و خلیل و انبیا
مصطفی حتی تمام اولیا
"هرچه نوشیدند از آن سیال ماند
جام ساقی جمله مالا مال ماند"
"کس حریفم از ازل یک دم نشد
قطره ای از جام ساقی کم نشد"
"رند میخواهم که خوشحالی کند
جام را از باده اش خالی کند"
نطق ساقی را شنید او مو به مو
ریخت آن می را به مستی در گلو
جام در کف باده می زد از احد
باده ای از جام الله الصمد
هر چه می نوشید از جام بلا
مست تر میگشت از شوق ولا
گفت گر جامی دگر در کف نهی
می نمایم جام را از می تهی
من حسینم در رهت دُردی کشم
گر دهی صد جام هم سر میکشم
گفت این شوری که در جان من است
از برای عید قربان من است
شد فدایت جان هفتاد و دو تن
عید قربان روز عاشورای من
من چو یارانم کنم جان را فدا
در ره ایمان و قرآن و خدا
در کف اش پیمانه و جام و سبو
باده می زد از میِ اسرار هو
در کف اش شمشیر رقصان از شعف
سر فکند از کفر چون شاه نجف
یک هزارو نهصد و پنجاه زخم
خورد و کی آمد به پیشانیش اخم
او که بُد ممسوس فی ذات اله
اوفتاد از پشت زین در قتلگاه
آمد از درگاه آن حیّ جلیل
بهر یاری حسینش جبرئیل
گفت با او کای امیر کائنات
آمدم بر یاری ات بهر نجات
گفت با روح الامین با آب و تاب
جبرئیلا رو مشو مارا حجاب
خیز و با خیل ملَک زین جا برو
بین حق با من دگر مانع مشو
من نجاتم در رهش جان دادن است
جان خود با کام عطشان دادن است
گفت،ساقی مست مستم کرده ای
مست حقم می پرستم کرده ای
تیغ کش من تشنه ی آن خنجرم
تا کشم بر خنجرت این حنجرم
این منم مست از می آگاهی ام
من حسینم آنچه تو می خواهی ام
تشنه لب با کام عطشان جان دهم
جان خود را بر سر پیمان نَهم
نورباران بُد ز حق آیینه اش
حس نمودی گشته سنگین سینه اش
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh