شب جمعه‌ای دیگر از ره رسید به نظمی غمین روضه ای بشنويد بگریید باکین آل عبا که زهرا ز داغ حسین اش خمید بگریید بر ماتم فاطمه که بر گوش دل آه زهرا رسید قدم زد دگرباره در کربلا بر آن تربت پاک شاه شهید بگوید که ای تشنه ی کربلا چه شد جسم پاک تو در خون تپید خودم دیدم از گوشه ی قتلگاه که شمر از از قفا رأس پاکت برید خودم دیدم از گوشه ی قتلگاه که از خنجرش خون پاکت چکید چه کردند با جسم صد چاک تو یکی نیزه زد پهلویت را درید یکی سنگ زد بر لب تشنه ات یکی چنگ بر روی تو میکشید یکی پیر مردی تو را با عصا بزد بهر قربت ، به حی مجید بزد ضربه بس لشگر سی هزار که از پا فتادی تو سرو رشید یکی از تنت پیرهن می ربود یکی شال سبزت به مقراض چید یکی خود و دستار تو می ربود یکی هم عبا ی تو از تن کشید به غارتگری بر تنت تاختند و برد از برت هر کسی هر چه دید بنازم به لطفت که از برکتت که بر هر که آمد عطایی رسید ولی آه از آندم که آن ساربان ز دست تو انگشت را میبرید ببرید و انگشترت را ربود دگر باره خاری به قلبم خلید چو عریان بشد پیکر اطهرت ز نو حمله کردند قوم پلید شکستند از سینه ات استخوان به روی تو ده اسب سنگین دوید کمر بست بر قتلت این قوم پست که خوشنود گردد ز ایشان یزید ز یک سو سرت رفت بر روی نی ز سویی دگر تن به خاک آرمید نه خاکت نموده نه خوردی تو آب فدایت شوم زاده ی بو تراب