میروم از شام گرچه سوی دشت نینوا بر دلم مانده است حسرت بر لبم دارم نوا بر دلم داغ سه ساله مانده با صد شورو شین گاه می‌گویم رقیه گاه میگویم حسین گاه یاد تشت زر با اشگ و لابه میکنم گاه یاد دختری کنج خرابه میکنم یادم آید تشت زر را و سری اندر میان یادم آید آن لبان خشک و چوب خیزران بعد از آن هم در طبق سر را نهادند و سپس تحفه آوردند تا طفلی بیافتد از نفس در عزای جانگداز پور سلطان نجف یک طرف دردانه ای افتاد و سر هم یک طرف ای سر از تن جدا ای حضرت سلطان عشق بی رقیه میروم شرمنده از شهر دمشق میروم با پیکری گویم که ای روحی فداک با دو دستم دفن کردم ماه را در زیر خاک ای برادر زینب از داغ رقیه گشته پیر جان زهرا مادرت دیگر سراغش را مگیر @javadkarimzadeh