عمری ز خلق زخم زبانها شنیده ای زهری ز نیش زخم زبانها چشیده ای گه گفته اند ابتری و گاه گفته اند در قصر پادشاه اقامت گزیده ای عالم فدای آن سر پاک و مطهرت از چه عبا به روی سر خود کشیده ای سم جفا چه کرده که برگشته ای کنون با قامتی خمیده و رنگ پریده ای در کوچه بارها به زمین خورده ای و بعد هردم به یاد مادر قامت خمیده ای زهرا شده ست از غم داغ تو درخروش در حال گریه از غم تو میرود ز هوش بر روی خاک حجره سر خود نهاده ای بر داغ شاه کرب و بلا روضه خوانده ای آمد درون حجره ی تو نور دیده ات گفتی بیا که خوب خودت را رسانده ای از سوز تشنگی جگرت پاره پاره شد با روضه ی عطش به برش جان بداده ای غسل و کفن نموده تن پاک و اطهرت سر را به دامن پسر خود نشانده ای اما به کربلا پدری داشت در برش راس جوان و پیکر درخون فتاده ای تشییع گشت پیکر پاکت بدوش خلق بی سر دگر به پهنه ی هامون نمانده ای رخت اسارتی به تن خواهرت نگشت خیره به خیزران و لب اطهرت نگشت @javadkarimzadeh