باز شبِ جمعه و روضه و اشکِ بصر باز شروع غم و نوحه ی شب تا سحر هر شب جمعه بپاست روضه ی در کربلا مادر سلطان عشق گشته بر او نوحه گر مویه کند بر غریب مادر شیب الخَضیب بر سر و سینه زنان خسته و خونین جگر بر شه عریان بدن بر بدن بی کفن روضه بخواند چنین فاطمه با چشم تر زینت دوش نبی از چه تو تشنه لبی آه نبوده ست آب مهریه ی من مگر هم که منم مام آب هم پدرت بوتراب با لب عطشان چرا خاک نگشتی پسر از سرِ شب تا پگاه ، همره با اشگ و آه بر تن بی سر کند فاطمه هر دم نظر آه از آندم که دید خنجر شمر پلید چون ز قفا مبرید از سر اولاد سر @javadkarimzadeh