خاندان آفتاب
بر گرفته از کتاب قصههای زندهگانی امام سجاد علیهالسلام، نوشتهی جواد نعیمی
به روزگار عبدالملك مروان؛ خليفهى اموى؛ استفاده از پارچههايى كه يك شعار تبليغىِ مسيحى، بر آنها نقش بسته بود، رواج مىيابد. چنان كه بر پارچههاى بافت مصر نيز به تقليد از كارهاى روميان، چنين نقشى مىزنند. انتقاد و اعتراض مسلمانان، عبدالملك را وا مىدارد كه دستور دهد تا به جاى آن نشانِ مسيحيت، آيهاى از قرآن را بر پارچه نقش بزنند. هنگامى كه اين خبر، به گوش امپراطور روم مىرسد، او به شدت خشم گين مىشود و ضمن ارسال هدايا در پيامى از عبدالملك مىخواهد تا دستور دهد بر روى پارچهها همان نقش پيشين را بزنند.
عبدالملك به پيشنهاد امپراطور روم توجهى نمىكند، اما او دوباره تهديد مىكند كه - چون سكههاى رايج در ميان مسلمانان، در آن زمان در روم تهيه و ضرب مىشده - بر روى سكهها نسبت به پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم، ناسزا درج مىكند!
عبدالملك با نگرانى از مشاوران خود راه چاره مىجويد. آنها صلاح كار را در اين مىبينند كه از حضرت سجادعليه السلام كمك بطلبند.
امامعليه السلام مىفرمايد براى استفادهى مسلمانان، سكههايى در داخل ضرب كنند كه بر يك روى آن آيهى «شهد اللَّه انه لا اله الا هو» و بر روى ديگرش، جملهى «محمد رسولاللَّه» نقش بسته باشد، آن گاه چه گونگى قالبگيرى و ضرب دقيق آن را نيز آموزش مىدهد.
دستور و نقشهى امام، اجرا مىشود و بدين گونه نخستين بار با رواج سكههاى داخلى در بازار مسلمانان، براى هميشه به استعمار اقتصادى روم و كشورهاى مسيحى و بيگانه، پايان داده مىشود.