شاید زیر درخت گلابی نشسته استراحت میکند یا در آن کوچه باریک که بوی قورمه‌سبزی میدهد، قدم میزند نمیدانم.. شاید هم با پسر ها گل‌کوچک بازی میکند یا در کنار ننه‌جان نشسته و انگشت های چروکیده و مهربان ننه، موهای سیاه و بلندش را میبافد شاید چادر سفید گلگلی اش را پوشیده و در حیاط با گلسوم، دختر همسایه بغلی عروسک بازی میکند یا در کنار دریا با چوب نازکی که پیدا کرده، مشق امروزش را تمرین میکند: بابا آب داد. بادبادک آبی است نمیدانم کجاست یا حتی چه کار میکند در دشتی سوسن میچیند؟ میرقصد؟ نقاشی میکشد؟ تنهاست؟ عاشق شده است؟ میخندد؟ نمیدانم.. نگرانش هستم شما آن را ندیده اید؟!