🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_84 *
□سنگر اورژانس
#حاج_احمد را بر روی تخت می گذارند، تمام پای چپ زخميش، غرق خون است. پرستارها زير چشمی به هم نگاه می كنند. دكتر به كنار
#حاج_احمد می آيد و به زخم عميق پای او می نگرد، از حالت چهره دكتر شدت زخم نمايان می شود.
دكتر: اين نياز به جراحی داره، اينجا وسايل جراحی نداريم. خطرناكه، بايد ببريدش بهداری.
#حاج_احمد با شنيدن اسم بهداری به هم می ريزد و با لحنی كه خشم و ادب در آن آميخته است می گويد: نه برادرجان، همين جا تمامش كنيد. همين جا.
دكتر زيرچشمی به
#نيكوگفتار و راننده آمبولانس نگاه می كند، دو پرستار با وحشت به زخم پای
#حاج_احمد خيره مانده اند.
#نيكوگفتار با سر به دكتر اشاره می كند كه حرف حاجی را گوش كند. دكتر به حاجی و زخم پای او می نگرد. نفس حبس شده اش را خارج می كند و در حالی كه سرش را به علامت تأسف تكان می دهد، رو به پرستار می كند و می گويد: آمپول بيهوشی، سريع.
#حاج_احمد كه آرام گرفته، با شنيدن اسم آمپول بيهوشی، ناگاه نيم خيز می شود و خطاب به دكتر می گويد: نه برادرجان، بی هوشم نكن، داروی بيهوشی رو نگه دار برای اونهايی كه زخم های عميق تر دارن.
دكتر جا می خورد و با تعجب به
#حاج_احمد می گويد: عميق تر؟! تركش به اين بزرگی تو اعماق گوشت ران شما فرو رفته، اونوقت توقع داريد بی هوشتون نكنم؟!! درد اين جراحی فيل رو از پا درمی آره! اين زخم ها رو بايد حتماً پشت جبهه، تو یه بیمارستان مجهز درمان كرد، نه اين جا.
حاجی با زحمت برمی خيزد و در حين پايين آمدن از تخت می گويد: باشه، من اصلاً احتیاج به درمان ندارم، به خط بر می گردم.
با اين حركت
#حاج_احمد، دكتر و پرستارها و
#نيكوگفتار و راننده، دستپاچه می شوند. هركسی به نحوی می خواهد مانع حاجی شود.
#نيكوگفتار: دكتر يه كاری بكن.
پرستار ۱ : برادر از تخت نیائید پایین.
دكتر: شما حركت نكنيد، شما اجازه بديد... آخه چرا نمی ذاريد بی هوشتون كنم، درد اين جراحی خارج از طاقت شماست عزيز من!
#حاج_احمد: شما شروع كنيد، طاقت آوردنش با من.
دكتر: اما من گفته باشم، دردش وحشتناكه ها.
#حاج_احمد: اشكال نداره برادرجان.
دكتر وامانده به پرستارها نگاه می كند.
#نيكوگفتار و راننده به يكديگر نگاه می كنند. راننده با صدايی آهسته از نيكوگفتار می پرسد: چرا نمی ذاره بيهوشش كنن؟
#نيكوگفتار: نگران اينه كه مبادا تو حالت بيهوشی، اطلاعات سری مربوط به عمليات از دهنش خارج بشه.
راننده با حيرت به
#حاج_احمد می نگرد و زير لب می گويد: ياابوالفضل، اين ديگه كيه!!
دكتر به
#نيكوگفتار نگاه می كند،
#نيكوگفتار با سر علامت می دهد كه جراحی را انجام دهند.
پارچه سبز رنگ وسايل جراحی پهن می شود. تيغ و ديگر ابزار در كنار هم چيده می شود.
#حاج_احمد با چشمانی آرام بر تخت دراز كشيده و به سقف سنگر نگاه می كند. دست پرستار با قيچی، پارچه اطراف زخم را می برد. چهره
#نيكوگفتار درهم می رود. دكتر كه دستكش هايش را در دست كرده، رو به
#نيكوگفتار و راننده می كند و با سر به آنها علامت می دهد كه جلو بيايند.
هر دو به سرعت به كنار دكتر می روند. دكتر آهسته می گويد: دست و پاش رو بايد بگيريد.
#نيكوگفتار به راننده و راننده به دكتر و سپس هر سه نفر به
#حاج_احمد نگاه می كنند.
#نيكوگفتار دست های
#حاج_احمد را می گيرد،
#حاج_احمد به آرامی چشم های خود را می بندد. راننده دو دستی پای سالم
#حاج_احمد را می گيرد. دكتر تيغ جراحی را برمی دارد و به زخم پای
#حاج_احمد نزديك می كند. چشم های بسته
#حاج_احمد را می بينيم، پس از چند لحظه ناگاه ابروان
#حاج_احمد قدری جمع می شود، دانه های عرق از پیشانی و او سرازیر است، دکتر مشغول است، دست های
#حاج_احمد که در دست های
#نیکوگفتار گره خورده، یکی دوبار می لرزد.
راننده با چشمان بسته، محكم پای
#حاج_احمد را گرفته. ابروان
#حاج_احمد بيشتر درهم فشرده می شود. دو پرستار، با تمام قدرت، پای مجروح
#حاج_احمد را گرفته اند.
#حاج_احمد دندان هايش را محكم برهم می فشارد. از بيرون صدای چند انفجار می آيد. چهره
#حاج_احمد ديزالو می شود به صورت اندوهناك و آرام مرتضی رضاييان. مرتضی بی هيچ حركتی، به دوربين خيره شده، آرام لب هايش حركت می كند و زير لب می گويد: كی می خواد تورو از دست اين مردم بگيره، سالار؟
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️
@javid_neshan