‍ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد *  * □سنگر اورژانس را بر روی تخت می گذارند، تمام پای چپ زخميش، غرق خون است. پرستارها زير چشمی به هم نگاه می كنند. دكتر به كنار می آيد و به زخم عميق پای او می نگرد، از حالت چهره دكتر شدت زخم نمايان می شود. دكتر: اين نياز به جراحی داره، اينجا وسايل جراحی نداريم. خطرناكه، بايد ببريدش بهداری. با شنيدن اسم بهداری به هم می ريزد و با لحنی كه خشم و ادب در آن آميخته است می گويد: نه برادرجان، همين جا تمامش كنيد. همين جا. دكتر زيرچشمی به و راننده آمبولانس نگاه می كند، دو پرستار با وحشت به زخم پای خيره مانده اند. با سر به دكتر اشاره می كند كه حرف حاجی را گوش كند. دكتر به حاجی و زخم پای او می نگرد. نفس حبس شده اش را خارج می كند و در حالی كه سرش را به علامت تأسف تكان می دهد، رو به پرستار می كند و می گويد: آمپول بيهوشی، سريع. كه آرام گرفته، با شنيدن اسم آمپول بيهوشی، ناگاه نيم خيز می شود و خطاب به دكتر می گويد: نه برادرجان، بی هوشم نكن، داروی بيهوشی رو نگه دار برای اونهايی كه زخم های عميق تر دارن. دكتر جا می خورد و با تعجب به می گويد: عميق تر؟! تركش به اين بزرگی تو اعماق گوشت ران شما فرو رفته، اونوقت توقع داريد بی هوشتون نكنم؟!! درد اين جراحی فيل رو از پا درمی آره! اين زخم ها رو بايد حتماً پشت جبهه، تو یه بیمارستان مجهز درمان كرد، نه اين جا. حاجی با زحمت برمی خيزد و در حين پايين آمدن از تخت می گويد: باشه، من اصلاً احتیاج به درمان ندارم، به خط بر می گردم. با اين حركت ، دكتر و پرستارها و و راننده، دستپاچه می شوند. هركسی به نحوی می خواهد مانع حاجی شود. : دكتر يه كاری بكن. پرستار ۱ : برادر از تخت نیائید پایین. دكتر: شما حركت نكنيد، شما اجازه بديد... آخه چرا نمی ذاريد بی هوشتون كنم، درد اين جراحی خارج از طاقت شماست عزيز من! : شما شروع كنيد، طاقت آوردنش با من. دكتر: اما من گفته باشم، دردش وحشتناكه ها. : اشكال نداره برادرجان. دكتر وامانده به پرستارها نگاه می كند. و راننده به يكديگر نگاه می كنند. راننده با صدايی آهسته از نيكوگفتار می پرسد: چرا نمی ذاره بيهوشش كنن؟ : نگران اينه كه مبادا تو حالت بيهوشی، اطلاعات سری مربوط به عمليات از دهنش خارج بشه. راننده با حيرت به می نگرد و زير لب می گويد: ياابوالفضل، اين ديگه كيه!! دكتر به نگاه می كند، با سر علامت می دهد كه جراحی را انجام دهند. پارچه سبز رنگ وسايل جراحی پهن می شود. تيغ و ديگر ابزار در كنار هم چيده می شود. با چشمانی آرام بر تخت دراز كشيده و به سقف سنگر نگاه می كند. دست پرستار با قيچی، پارچه اطراف زخم را می برد. چهره درهم می رود. دكتر كه دستكش هايش را در دست كرده، رو به و راننده می كند و با سر به آنها علامت می دهد كه جلو بيايند. هر دو به سرعت به كنار دكتر می روند. دكتر آهسته می گويد: دست و پاش رو بايد بگيريد. به راننده و راننده به دكتر و سپس هر سه نفر به نگاه می كنند. دست های را می گيرد، به آرامی چشم های خود را می بندد. راننده دو دستی پای سالم را می گيرد. دكتر تيغ جراحی را برمی دارد و به زخم پای نزديك می كند. چشم های بسته را می بينيم، پس از چند لحظه ناگاه ابروان قدری جمع می شود، دانه های عرق از پیشانی و او سرازیر است، دکتر مشغول است، دست های که در دست های گره خورده، یکی دوبار می لرزد. راننده با چشمان بسته، محكم پای را گرفته. ابروان بيشتر درهم فشرده می شود. دو پرستار، با تمام قدرت، پای مجروح را گرفته اند. دندان هايش را محكم برهم می فشارد. از بيرون صدای چند انفجار می آيد. چهره ديزالو می شود به صورت اندوهناك و آرام مرتضی رضاييان. مرتضی بی هيچ حركتی، به دوربين خيره شده، آرام لب هايش حركت می كند و زير لب می گويد: كی می خواد تورو از دست اين مردم بگيره، سالار؟ ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan