📕 رمانِ اختصاصیِ
#جنایت_خاموش
📖 قسمت۶۲
-بله؟
این صدای خش دارِ پیرمردی بود که از محفظهی سپید آیفون بلند شد و رویا سریع در جوابش گفت:
-سلام ببخشید شما از همسایهتون الهام خانم خبری ندارید؟
-کدوم الهام خانم؟ نمیشناسم.
رویا دهانش را به آیفون نزدیکتر کرد:
-منظورم خانم کرمیه.
-نه، نمیشناسم. زنگهای دیگه رو بزن شاید بشناسنش، البته اینجا زیاد کسی، با کسی آشنایی نداره.
و صدای تقِّ گذاشتن گوشی بر سر جایش آمد. رویا سرش را بالا برد و همانطور که به ارتفاع بلند ساختمان نگاه میکرد، زیر لب گفت:
-تو که همسایه جفتیش هستی نشناسی، میخوای کی دیگه بشناسدش پدر بیامرز و از سر درماندگی راهش را به سمت فضای سبز روبهروی آپارتمان کشید و روی نیمکتی نشست. موبایلش را از کیفش بیرون آورد و تلگرام را باز کرد. تاریخ آنلاین الهام مربوط به دو روز قبل یعنی جمعه ساعت دو بعد از ظهر بود. تلگرام را بست و اینستاگرام را باز کرد. پستهای فروشگاه لوازم خانگی از جمعه صبح در پیج الهام بارگذاری شده بود و پست تازهای به چشم نمیخورد. تاریخ آنلاینش هم مربوط به جمعه سه بعدازظهر بود. به امید یافتن سرنخی از الهام کامنتها را باز کرد:
نگار ۷۲۴:-خدایا ملت ایران رو با کرمهای ما آشنا کن تا از این به بعد پولشون رو دور نریزن!
نور شمال:-اگه عسل خالص و نایاب میخوای بیا پیج ما.
ساناز حق طلب:-آوا کجایی خاله؟ چرا نیستی؟
کارگر آهنین:-تبلیغ جنس خارجی میکنید، مگه ایرانی چشه؟
کریستیانو رونالدو:-
@کارگر آهنین اینستا هم جنس خارجیه اینجا چهکار میکنی پس؟
و همینطور همهی کامنتها را از نظر گذراند؛ ولی چیزی دستگیرش نشد. با دلخوری گوشی را در کیفش گذاشت و زیر لب زمزمه کرد:
-حالم بهم خورد.
با صدایی به خودش آمد:
-تمام زندگیها شده گوشی دیگه.
رو که برگرداند، زنی میانسال و خندان را کنار خود، نشسته بر نیمکت دید. با لبخند جواب داد:
-نه من زیاد از گوشی خوشم نمیاد فقط برای کاره.
زن گوشههای لبش را پایین داد و چشمانش را درشت کرد:
-اِ تو برعکس همهی جوونهایی انگار. پسر و. دختر من که یکسره تو اینستان؛ مخصوصاً دخترم!
رویا قلنج انگشت میانیاش را شکست:
-خاله همهش علافیه، منم قبلا اینطوری بودم؛ اما بعد یک مدت ضربه خوردم؛ دیگه بدم اومد. الان فقط برای کارم میرم اونم چند ساعت در روز.
زن خندید:
-چه ضربهای خوردی، عاطفی؟
و چشمکی زد و با دست ضربهای آرام به شانهی رویا زد.
ابروهای رویا در هم رفت:
-خب مجازیه دیگه، آدم دروغگو فت و فراوون پیدا میشه؛ ما هم خداییش از اون دخترها نبودیم که هر سری دنبال یکی باشیم؛ ولی هر کی پیدا میشد بهم پیشنهاد ازدواج میداد، بعد یک مدت که رابطهمون جلو میرفت یا ازم عکس و فیلم میخواست و وقتی نمیدادم غیبش میزد یا میگفت خانوادهام راضی نیستن. کلاً این ماجراها انقدر برام پیش اومد که دیگه حالم از هر چی اینستا و تلگرام بهم خورد؛ ولی کلاً همهش این نیست؛ دیگه در کل به نظرم مجازی جای حال بهم زنیه؛ فقط برای درس و کار خوبه.
ادامه دارد ⬅️
نویسنده✍ سفیرِ ستارهها
#⃣
#جهاد_تبیین
جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی
✊🏻 @jebheh