در فراق و یاور صدیق امام زمان(عج) ✍ علیرضا لطفی متخلص به حامد اصفهانی نام آن دلبر که چون گیسو پریشان می‌کند/ کوی و برزن را به مویش عنبرافشان می‌کند/ می شود یک شهر مست و زار و حیرانش چو او/ عنبر گیسوی پر تابش پریشان می‌ کند نازم آن چشم سیاهی را که با نور نظر/ کافران را طُرفه العینی مسلمان می‌کند/ بوی یوسف بر مشامم آید از مصر فراق/ چاره‌ای بر دیدگان پیر کنعان می‌کند عهد خواندم در سحر ناگه ندا آمد به گوش/ وای بر آن کس که نقض عهد و پیمان می کند/ گفتمش صد شکوه دارد از فراق روی تو/ گفت عاشق این چنین شکوه فراوان می‌کند نور ایمان را فروزان کن به دل/ کو چو آید بس نظر بر اهل ایمان می کند/ حامدا این غصه و غم ها به پایان می رسد/ چهره زیبای خود را او نمایان می کند