سلام ای بهار من
سلام یاد چادر سیاه مادرم
سلام آتشم
که گرم میشوم در کنار اشک تو
کنار سوز و آه تو
بسوز
خواهرم
امید من!
شکوفهام!
بهار سبزپوش من
غزل بخوان برای من
بروب برف روی شانههای من
نمک بپاش بر یخ زبان من
بسوز و با خودت ببر نشان هر چه سردی است
بگو که گفتههای تو نشان هرچه مردی است
بخوان فهیمهام
روایت غروب را بشارت طلوع را
غروب گرگها را
طلوع خندههات را
حماسهای بخوان چگونه فتح کردهای
بلای کربلات را؟