خانه‌‌شان مثل باد در هواست بالهای ملائکه زیر پایشان پهن گشته است کاین‌چنین برقرار می‌روند خانه‌شان، برسر دشمن ذلیل و خسته و کلافه‌شان ریخته است ذکرشان این دو نوجوان این دو نوگلِ کنون از درون آتش آمده داغِ داغ، ذکر پاک یارب است نُقلشان این دو طوطیِ از قفس پرکشیده قند و شکّرِ شکر و حمد و امتنان سوی شهر می‌وزند تا خنک کنند هرم و التهاب شهر را و گرچه خاکی‌اند لباس رزم پوشیده‌اند و جنگیده‌اند بین دود و نور و آتش‌اند خلیل‌زاده‌اند از درون باغچه‌ سوی باغ می‌روند گرچه ظاهرا بچه‌ی کلاس اولند شاعرند پشت میز نیستند روی تخته می‌روند و مشقِ امشب‌اند مردِ عشق و عاشقند زبانشان بازِباز درس عشق می‌دهند سوی کوه می‌روند کوه آتش‌فشان بسکه از سینه‌ی مادرانشان جای شیر خشک شیر مرگ و صبر را کرده‌اند نوش جان جای مزه هم شهادتین داده‌اند خوردشان فتح می‌کنند کارهای نکرده را چیزهای ناشنیده را