. تردید را می‌بری و خط کشیده‌ای بر روی هر چه که تا پیش از این با تار و پودِ فکر و خیالم آهسته بین لب به زیر زبانم می‌خواندمش: محال (به‌نجوی) یا هیچ جز ملال باور نمی‌آمدم هرگز این لحظه‌ای را که در آنی بنشسته‌ بر تخته‌ی سنگی نه‌‌ت خانه‌ای نه سایه‌ی گرمی نه‌ت تکیه‌گاهی و نه پناهی جز آیه‌ای که فتح تو بوده‌ست مثل زبان تو ! تازه! تر ! چون نعش مجروح شهیدی کان را به ارمغان گویا دقیقه‌ای است از بین معرکه آوردند همچون تو باز گرم و صمیمی بر پرده‌های یخ زده‌ی قلب بر تارهای کر شده‌ی گوش باور پذیر باشد قبول! هر چه تو گویی! نصر آن توست بلبل شیرین اما بگو کاین همه باور آبشخورش کدام می ناب یا گو که از که تاک خریدی! آوار گشته خانه‌ات اما بر روی آن چه شاد نشستی همچون گلی که تازه دمیده‌است چون لاله یا که یک گل وحشی در بین دشت یا در مسیر رود زلالی