امروز یک عالِم قبلش یکی مرد هنرپیشه همراهِ همسر نقل و حدیث‌ها هم زیاد است دیروز هم حتما یک مرگ معمولی یا سکته‌ای مغزی با چهره‌ی مغموم یک جراح که ناگاه دست‌ها را طبق عاداتی که مرسوم است با یک تکان سر می‌افشانَد و آهسته جوری که آن همراه بیماری که حالا گشته وارث باور کند که هر دو مغموم‌اند عذر می‌خواهد چندین زن و مرد کهنسال یا بچه‌ای کوچک بر زیر یک تایر در زیر تیرآهن در گوشه‌ای ناگاه شاهد فراوان است ... هر چه بگویم باز کم گفتم تازه نگفتم خودکشی‌ها را بیخیالش آری عزیزان! هرکس که از ما زنده مانده وقتی که می‌بیند کسی مرد با خود می‌اندیشد: خدا رو شکر که من زنده هستم و سفت می‌چسبد دنباله‌ی این زندگی را تا آنکه می‌میرد و باز تکرارِ: خدا را شکر او مرد من زنده هستم یاد حیات وحش افتادم آنگاه که یک دسته از گوران خود را کشانده از میان دشت‌های خشک طبق عاداتی که از خلقِ زمین مرسوم بوده است بر پای یک برکه که آبش چرک و گندیده است وآن تشنگان ناچار که زندگی‌شان بسته بر آن آب گندیده است حمله می‌ آرند سویش و آرزوی هر یک از آنها البته می‌دانیم گوران هیچ رویایی آرزویی خام یا پخته در دل و یا در سر ندارند ولی هربار می‌دیدم که یک گور جوان یا پیر در چنگ یک صیاد افتاده است من حرص می‌خوردم که چرا آن جمعیت ( آن گله‌ی در سردی و گرمی همیشه پابپای هم پشتِ سر هم تا ابد از آن زمانی که زمین بوده است) از هم جدا گشتند؟ هان چرا ؟ آنها که باهم پشت هم یا در کنار هم مثل یک کوهند باز یادم رفت کآن گوران هیچ رویایی یا آرزویی خام یا پخته در دل و یا در سر ندارند شاید فقط زان خیل جمعیت یکی‌شان پیش خود گوید خدا رو شکر او مرده من زنده هستم و سفت می‌چسبد دنباله‌ی این زندگی را تا برکه‌ای دیگر بازهم تکرار بازهم تکرار ...