فدعا ربَّه : اَنِّی مَغلُوب
فانتَصِر
پس نوح پرورندهاش را خواست که:
( من مغلوبم تو یاری کن! )
اینگونه بود که دربهای آسمان را به آبی سرازیر گشودیم و زمین را چشمهها جوشاندیم
کسی میآید
کسی که مثل هیچکس نیست
[فروغ فرّخزاد]
کسی میآید که با ابرها قهر نیست
و پنجره را بروی باد نمیبندد
تا میهمان ناخوانده داشته باشد
و دستهایش را بهسوی باران میکشد
کسی که دستهایش
و نگاهش با باران حرف میزند
و زندگی را با ساعت تقسیم نمیکند
و تکلیف روزها را در تقویم
مشخص نمیکند
و قطرههای باران را حساب و کتاب نمیکند
و میگذارد
قطرهی زلالی از آن
بر گوشهی کتابهای سیاهش بچکد!
و مشقهای سیاه دفتر لحظههایش را
بشوید
و با روزنامهها
دیوار بین خود و باران نمیکشد
و رابطهی خود را
با ابرها
و بدبیاریهایشان بهم نمیزند
وابرها را پیشبینی نمیکند
و قطرههای بارانرا درون یک لولهی آزمایشگاهی نمیریزد
و اعضایش را از هم
جدا نمیکند
و چشمانش با اعداد قصه نمیسازد
ملائکهی باران را میبیند
و به آنها سلام میکند
و به آنها دست میدهد
و از لمس نمیترسد
و آنها را در آغوش میکشد
و به سینه میچسباند
و ابرها را انبانهی اسفنج نمناک ابرها میبیند
بجای چند میلیمتر
یا چند کیلومتر
دستانش راز میگویند
و هوا را مینویسند
و باد خوشخبرش میکند
و بوی باد را میشنود
و آنرا باور میکند
و دعا میکند
و آمین میفرستد
و دعا میکند
و طوفان براه میاندازد