من نمی‌دانم فرمانده تیپ چیست یقینا با یک سرچ ساده بشود فهمید! ولی چه صدای غریبی ! آه من از جان و دل عاشق این لحظه‌ام عاشق لحظه‌ای که صدای ضعیفی از یادت همه‌چیز را می‌برد و ترا به جلو می‌کشد لحظه‌ای که دهان باز کرده و از تو می‌خواهد پا درون آن بگذاری تا ترا ببلعد لحظه‌ای که هیچ‌کس نمی‌تواند ببیندش ناگهان باز می‌شود و ترا درون خود می‌کشد و بسته می‌شود و همه فکر می‌کنند که گم شده‌ای! مگر می‌شود!؟ میان این غولان صدا لحظه‌ای به بیرون خود فکر کنید! می‌بینید که هیچ‌چیز آرام و عادی آنقدر که ساکت و مهربان نشان می‌دهد نیست! می‌بینید که گوش‌هایتان را با صداهایشان پر کرده‌اند و مثل زنگ سر دردی قدیمی کم‌کم به آن عادت کرده‌اید! شاید صداها عادی شده باشند ولی این سر درد که هر روز بابتش مسکن می‌خوریم عادی نیست! و کار سخت این است که نحیفِ بی‌رمق آن نجوا را در دل تاریکی‌ها بشنوی! آه کار من شهادت نیست! من خودم را گم کرده‌ام لابلای یک مشت صدا من هم مثل محمد خانی که ناگهان فرمانده بودنش را از یاد برد و سرِ رشته‌ای را در تاریکی‌ها پیدا کرد که مثل وسواس به جانش افتاده بود حس می‌کنم می‌گویم مثل وسواس چرا که هیچ دلیلی برای رفتنت پیدا نمی‌کنی فقط احساس می‌کنی زنگی که در سرت گاهی موقع خواب وقتی چشم‌هایت را می‌بستی احساس می‌کردی شدیدتر می‌شود ولی دیگر خبری از صداهای کر کننده‌ی غولان نیست! من پیش رویم چیزی شبیه آسمان ابری دیده‌ام و ابرهایش هم هیچ شباهتی به ابرهای آسمان بالای سرمان ندارد شبیه ابرهای بچگی‌هایمان است که با مداد سیاه مثل سیم یا مو فرفری ها می‌کشیدیم! و ناگاه مثل زنگ زورخانه انگار کسی دستی به آن برده باشد و چنان با تمام توان نوازشش کرده باشد که هنوز صدای زنگش توی سرم می‌پیچد شاید بگویند بی‌سوادِ ابله کودن ! به این می‌گویند افق! نمی‌دانم من ابرهای خط‌خطی‌مان را دیده‌ام ! و یک لحظه احساس کردم می‌توانم تمام زورم را برایش بزنم همیشه فکر می‌کردم دیگر از من گذشت! همیشه فکر می‌کردم دیگر باید بروم کارگر بشوم چرا که هیچ‌تخصص و مقدمه و پیش‌آموزی نمی‌‌خواهد ولی حالا.... چند روز است می‌خواهم کارگر شوم ! کارگری که بجای نفی خود و از دست رفته بودنش و تمام شدن کارش خوابی دیده که در دل تاریکی‌ها چیزی به‌سوی خود می‌کشدش تا آرام آرام مثل عمر مثل کار مثل نیاز او را ببلعد ما هر دو یک‌دیگر را می‌خواهیم! من می‌خواهم توسط او بلعیده شوم و او می‌خواهد مرا در دهان و شکم خود مثل یونس یا هر داستانی از این دست اسیر ببیند که با او بروم و با ایستادنش بنشینم و با این پا و آن پا شدنش این پا و آن پا شوم محمد خانی چه صدای غریبی داشت برای خودش نبود که می‌گفت حاجی‌جان به داد ما نرسیدی ! غربت و قطع شدن صدا سهم او و باکری و هرکسی است که سیم یا ابرهای خط‌خطی ببیند ! هفتاد سال و چه بسا بیشتر منتظر باریدن ابرهایش بماند! حال پیر دروگر هرچه می‌خواهد به‌ریش‌مان بخندد ... شعر فروغ را باهم بخوانیم: من خواب دیده ام که کسی می آید من خواب یک ستارهٔ قرمز دیده ام و پلک چشمم هی می پرد و کفشهایم هی جفت می شوند و کور شوم اگر دروغ بگویم من خواب آن ستارهٔ قرمز را وقتی که خواب نبودم دیده ام کسی می آید کسی می آید کسی دیگر کسی بهتر کسی که مثل هیچ کس نیست ، مثل پدرنیست ، مثل اِنسی نیست ، مثل یحیی نیست ، مثل مادر نیست ، و مثل آن کسیست که باید باشد ادامه اش رو خودتون سرچ کنید یاعلی