.
.
جدا افتادم از یاری کز او بهتر نمیآید
قراری دادهام از خاطر و دیگر نمیآید
در آغوشش کشیدم ناامید از این همآغوشی
رهایش کردم و گفتم که او در بر نمیآید
نگاهت خواست تا در را ببندم پشت سر [محکم]
کشیدم دستهی در را و لیکن (در) نمیآید
بدنبال چه میگردد که در باور نمیآید
به سجده میرود اما به این کافر نمیآید