جیم
حلما دختر خردسال شهید پوریا احمدی
‌. . جدا افتادم از یاری کز او بهتر نمی‌آید قراری داده‌ام از خاطر و دیگر نمی‌آید در آغوشش کشیدم ناامید از این هم‌آغوشی رهایش کردم و گفتم که او در بر نمی‌آید نگاهت خواست تا در را ببندم پشت سر [محکم] کشیدم دسته‌ی در را و لیکن (در) نمی‌آید بدنبال چه می‌گردد که در باور نمی‌‌آید به سجده می‌رود اما به این کافر نمی‌آید