هیچ صحنه‌ای زیباتر و تماشایی‌تر از حالت گونه‌ها و اخم ابروی مردی نیست که در وسط گستره‌ی آفتابی صحرایی راست و استوار ایستاده است و منتظر، چشم به‌افقِ دور انداخته است و به‌نشان از حیرتِ جانکاهِ درونش باد به‌سر و صورتش می‌وزد و موهای گندمی‌اش را که نشان از پختگی دارد هم‌دست محاسنش به این‌سو و آن‌سو می‌برد. آسمانی پهن دورتادور او را فراگرفته‌است و بخوبی فشار دیدگان آسمان را بَر، بر و دوشش احساس می‌کند. در آن گستره هیچ‌چیز نمی‌تواند دیدِ او را حد بزند. او اینگونه با تماشای میلیارد ها ذره که به‌زیر پایش کشته و بی‌جان افتاده است و با دست توانمند باد جابجا می‌شوند سخن آسمان با خود را در می‌یابد؛ او هیچ‌چیز نیست و از همین طریق از هر توجهی به‌خود بیزار است. و از سویی وقتی که تمام‌قد خود را یگانه آینه‌ی پهنه‌ی صحرا وقتی که بر روی بلندترین، فراز آمدگیِ شن‌ها راست قامت ایستاده است می‌بیند در می‌یابد که خود همه‌چیز است. و این‌دو را که حیرت  در درونش جمع آورده می‌توان در لختی دستانش که به عقب و جلو همگام گام‌هایش افشانده می‌شوند دید. از طرفی لبخندِ تک تکِ اجزایِ ریز و درشت صورتش او را انیس دل هر بیننده می‌کند. و آن‌ها که تیزبین‌اند خبر ملاقات شیرینی میانه میدان افق‌ها در وجودش می‌خوانند ملاقاتی که اجابتِ پرسشِ هر حیرانِ دور و یا نزدیک‌افتاده‌ای است. او قرار دلِ بی‌تاب و قرار هاست و از همین‌جهت او نه یک ناظر و تماشاگر بلکه یک گوش‌سپرده است؛ او می‌توانست در میانِ جمع، یکی از خیل تماشاچیان و بدن‌های متراکم باشد. ولی در نظرش این گوش سپردن بسی گیراتر و باورپذیرتر آمده. چرا که هرگاه صدای جمعی را از دور شنید به خواست و تمنای آنها نزدیک‌تر شد و خواست تا لبیک‌گو و اجابتِ چنین تمنایی باشد و حقیقت این تمنا را با مقاومت زمینِ زیر پا که او را به جلو می‌راند در میان می‌گذارد. اما در درنگی خود را پا در هوا و معلق احساس می‌کند و این لحظه‌ تدارکِ دیدار است او دارد امتحان می‌شود چرا که دیگر هیچ‌صدایی نمی‌شنود و یکه و تنها و غریب است هرم آفتاب شدیدتر شده زمین دیگر عمق دریایی است که هر استخوانی را می‌شکند. و ظلماتِ پی‌درپی‌اش هر روح استواری را از پا در می‌آورد. باد بی‌جهت از هر سو می‌تازد و هیچ‌چیز راهبر نخواهد بود. و اگر پایداری بی‌دلیل نباشد همه‌چیز تکذیب می‌شود یاس دل را پر می‌کند و ترس، بخل می‌ورزد دل می‌لرزد و درِ روزنه امید را می‌بندد. روزنه‌ای که قرار است یک لحظه بعد در عمق تاریکیها بچشم آید تا دستی از آن برآید و دستگیرِ غریق شود. و او که ترسیده باید پا در مهیب‌ترین و تهی‌ترین لحظه‌ی زندگی بگذارد. Eitaa.com/jeeeem