شهرِ
بااحترام
شهرِ
فهمیده
خوانندهی عزیز
خندهات نگرفت ؟
شهرِ امیدوار
شهرِ آینده
شهری که ما ساختیم ...
شهر آینده
که ساکنانِ
فهمیدهاش
بههم احترام
میگذارند
و همین روزها
یکیشان موفق شده
بدون اینکه
دم بهتله بدهد
پا در دههی
سومِ زندگی بگذارد
و مغازهای تاسیس کند
و بر روی ویترینِ مغازهاش
خوانا بنویسد
دست نزنید!
بههیچچیز دست نزنید!
(تو گویی نوشتهاند:
اینجا خانهی من است! ورود ممنوع )
راستی این شهر
خانهی کیست
که ورود همه
به آن ممنوع است؟
و این دست، چیست
که با لمسِ چیزی
واردش میشود؟
خیال میکنم
دستانم چیزی ماورائیاند
این دست
چقدر محتاج است!
و چقدر محتاجید
که از ورود
به هرچیزی
ممنوع شدهاید.
این روزها حتی از
دست دادن ...
مگر
با لمس کردن،
چیزی میدزدید
که از همهچیز
بریدندتان ؟
و امروز حتی
از دست دادن هم
محرومتان کردهاند ؟
مثل زندانیها
سهمتان فقط
یک صفحه است
که باآن
عکس هرچیزی را
لمس کنید
و
از پشت ویترینش
مثل کودکی
با حسرت
زیر چانهام باشید و
به هرکجا خواستم
زل بزنیم
نه !
من باور نمیکنم که
این فقط
یک سوئ ظن باشد.
آدمها
نگرانند
دستهایم
بهچیزی بخورد
و از آن پس
آن مالِ من شود
مثل دزدها
آدمهایی که
حافظهشان
پر از خاطرهی بد است
از
دست دادن، به کسی
و از دست دادنِ کسی
آدمهایی که
دور خانهی دلشان
حصاری
از تن کشیدهاند
و بر پیشانیشان
نوشته است
کرونا
شهر آینده
شهر فهمیده
کربلاست
که دستان محتاج،
خود را
بسوی ضریح میکشند
و یکدیگر را
در آغوش میکشند
و بهم دست میدهند
و
از دست میدهند
و بدست میآورند
شهری که ویترین
و ورود ممنوع ندارد
شهری که فقط
تماشایی نیست
لمس کردنی است
شهری که دستها
بکار میآیند
کربلا
درون کسانی است که
هنوز دست دارند
و از ترسِ دست دادن
پا نمیدهند
و هر لحظه
نگران این نیستند که
دُم
به تله
ندهند
بلکه
دستها، بازِ باز است
مثل دستان خدا
قالت الیهود
یدالله مغلوله
غلت ایدیهم
بل یداه
مبسوطتان
Eitaa.com/jeeeem