_ خواندن دو رکعت نماز بعد از نماز ظهر و عصر زیر آسمان این جمله را در لیست اعمال امروز خواندم. وقتی توی گوگل جستجو کردم اعمال عرفه و برایم لیست بلند بالایی آورد. قبلش نوشته بود زیارت امام حسین من سال‌هاست حسرت یک زیارت عرفه بر دلم مانده، حسرت امسال هم برود و بست بنشیند تنگ آن حسرت‌های سال‌های قبل. عرفه امسال را ماندم خانه. کوثر با دوستش رفت حرم و من می‌مانم و این دو دلبرک از جمع و شلوغی و‌گرما گریزان! دستم را دراز می‌کنم و دستگیره در تراس را فشار می‌دهم . در که باز می‌شود انگار در کمد اقای ووپی باز شده است. کوهی از بازیافتی‌های‌جمع شده به سمتم سرازیر می‌شود. از خیر نماز خواندن زیر آسمان می‌گذرم و به یکی از اتاق‌ها پناهنده می‌شوم. دو رکعت نمازم را در یک اتاق کوچک‌ و‌ زیر سقف می‌خوانم. احساس می‌کنم نمازم از سقف بالاتر نمی‌رود. صفحه گوگل را باز می‌کنم و اعمال بعدی را از نگاهم می‌گذرانم. چهاررکعت نماز که در هر رکعتش بعد از حمد پنجاه تا قل هوالله دارد. با یک حساب سر انگشتی چهاررکعت بیشتر از یک ساعت طول می‌کشد. یاد مشق‌های کیلویی که ما دهه شصتی‌ها می‌نوشتیم به‌خیر. وسطش چند صفحه را جا می‌زدیم. معلم هم آن‌قدر بی‌کار نبود بنشیند مو را از ماست بکشد بیرون. نماز پنجاه تا قل‌هواللهی را جا می‌زنم. گزینه بعدی دست کمی از این ‌یکی ندارد. صدتا قل هواالله و صد تا ایة الکرسی. دست به ریش نداشته‌ام می‌کشم و رو به خدا می‌گویم: این دو تا هم لطفا بی‌خیال شو خدا جون. وقت ناهار بچه‌ها شده غذای‌شان را می‌کشم سالاد شیرازی ای که با سه چاقو ریز کرده‌ام هم روی میز می‌گذارم. خیار با چاقوی دسته زرد گوجه با چاقوی دسته قرمز پیاز هم با چاقوی دسته قهوه‌ای برمی‌گردم در همان جایگاه چند متری زیر سقف. تسبیحات اربعه و صلوات را صد بار می‌گویم و ذکرهای ده‌تایی را هم با انگشت‌هایم می‌شمارم. چند دعای کوچک هم دارد که زیرلب زمزمه می‌کنم. خوش‌حالم که با اغماض و تقلب بالاخره به دعای عرفه رسیده‌ام که ناگهان چشمم به این عبارت می‌افتد: _خواندن دعای ام داوود این را کجای دلم بگذارم؟ خدایا قیمه ‌ها چرا ریخت توی ماست‌ها؟ مگر ام داوود برای نیمه رجب نبود؟ از آن‌جا که وقت تنگ بود و بچه‌ها در جنگ ، ام داوود را هم زیرسبیلی رد می‌کنم و بالاخره به دعای عرفه می‌رسم. نوگلان دلبند روی چادرم می‌‌شکفند و با جملات مامان پشتم رو بمال و بغلم کن دقایقی من را از مناجات باشکوهم جدا می‌کنند. به امید اینکه بخوابند به آغوش می‌کشم‌شان. اما فایده‌ای ندارد. دعا را با صدای فرهمند ازاد شروع می ‌کنم لابه‌لای دعا سعی می‌کنم چند باری به اندازه بال مگسی اشک بریزم. حس و حالم مثل آن بیماری‌ست که بی‌نوبت وارد مطب دکتر شده و حال نزاری دارد. چشم می‌چرخاند. بیماران کنار هم نشسته‌اند و منتظرند منشی صدای‌شان بزند. بیمار از راه رسیده دست به دامان منشی می‌شود که وقتی به او بدهد. منشی نهایت کاری که از دستش برمی‌آید این است که بگوید برو بشین بعد از مریض‌ها می‌فرستمت. اما بیمار چشم امید می‌کشد که دکتر رد شود و حال خرابش را ببیند و بگوید ایشون را لابه‌لای مریض‌ها بفرستید داخل. یه خدا می‌گویم لابه‌لای این بنده‌های خوش اعمال که از حرم امام رضا و کربلا و مسجد و همه جا سیمشان وصل شده مرا هم یک جوری رد کن بروم داخل.