🔰محمّد (ص)، در روزگاری که روح‌ها گرفتار قفسِ تن بودند، به بلندای کمال، بَر شد. ▪️قفسِ تن را تاب نیاورد و بال به‌پرواز گشود و قاف تا قاف و کران تا به کران را پیمود، تا به قلّهٔ قافِ حیات فرارفت و در آن جایگاهِ محیط بر جهان، آشیان گزید. جاهلیّت، با گوناگون‌شگردها، هویّت‌سوزی‌ها،‌ دانه‌افشانی‌ها و پرتاب دَمادَم تیرهای زهرآگین، هر مرغ تیزپروازی را بال می‌بست و از پرواز بازمی‌داشت و زمین‌گیر می‌ساخت؛ امّا محمّد (ص) عنقای دست‌نایافتنی بود؛‌ قاف‌آشیان،‌ چیره بر حرکت‌ها،‌ دَستان‌ها، دسیسه‌ها و دام‌ها. زیب و زیورهای جاهلیّت،‌ افتخارها، زورآزمایی‌ها، میان‌داری‌های قبیله‌ای، صحنه‌های پرکشش، نغمه‌های هوش‌رُبا، او را از تکاپو در جادّهٔ روشن حق باز نداشت. پرده‌های پرُنقش و نگار جاهلیّت، که در جای‌جای جامعهٔ جاهلی آویخته بودند و همهٔ نگاه‌ها به آن‌ها دوخته، در نگاهِ زلال او به آسمان، کارگر نیفتاد و پرده بر چشم‌انداز نگاه او نیاویخت. ▪️نگاه او، همه‌گاه،‌ به پگاه بود؛ سفیدی بامداد، بَردَمیدن‌گاهِ آفتاب، که کی بَردَمد و روشنایی را بر دل‌ها، ذهن‌ها، دشت و دَمَن، فرو ریزد و بیَفشانَد. این نگاه، محمّد (ص) را در کانون نگاه‌ها قرار داد. نگاه به نگاه او می‌انداختند و با شگفتی، ردِّ نگاه او را دنبال می‌کردند. کانون نگاه او، از جنس دیگر کانون‌ها نبود؛ گرما می‌بخشید، در دل شعله می‌افروخت، دَمادَم هاله‌ای از نور پدید می‌آورد، بردَمیدنِ بزرگی را نوید می‌داد، با چشم‌اندازهای بَس‌زیبا، دلگشا، شوق‌آفرین، گشایندهٔ بال‌ها برای پرواز ، اوج‌گیری و بَرکَنده‌شدن از خود و خودیّت‌ها و دنیای بَهیمی. ▪️شگفت این‌که محمّد (ص) با آن‌همه رنگ که از این سوی و آن‌سوی، اَفشانده می‌شد و هر کسی را به رنگی درمی‌آورد و به آن رنگ نامبرُدار؛ بی‌رنگ بود، آراسته به رنگِ بی‌رنگی، رنگ فطرت، رنگ خدا؛ چشم‌نوازترین رنگ‌ها. چون پیوسته در بی‌رنگی سِیر می‌کرد، شایستگی یافت که به نگارستان نگارگرِ اَزَل، بار یابد، تا او خود، این وجود بی‌رنگ و رنگ‌ناپذیرفته را، به رنگ خود، بیاراید. فاطمه (س) در این نگارستان، چشم به هستی گشود؛ نگارستانی که شکوهِ شگفت داشت:‌جام‌های لبالب از بی‌رنگی، دمادَم به جامِ «جان»ها فرو می‌ریختند و آن‌ها را به زیبایی می‌آراستند، شکوفان و درخشان می‌ساختند. نگارگرِ ازل، نقش جاودان خود را بر صفحهٔ سفید دل‌ها می‌زد و جهان را با این «جان»های رنگ‌آمیزی‌شده، به رنگ خود،‌ آذین می‌بست. ▪️او در این مدرسهٔ ربوبی، در شعاع فکری و رفتاری آموزگاری انسان‌شناس، ناب‌اندیش و رنگ‌آمیزی‌شده به کِلکِ نگارگرِ ازل، رَخشید، شکوفان شدو بُنلاد و شالودهٔ زندگی وَحیانی خود را گذارد؛ زندگی‌ای که خیلی زود دامن گستراند، پرتو افشاند،‌ آیینه تمام‌نمای روح اسلام شد و به دلخوش‌کنندگان به زندگی جاهلی، نمایاند، آن‌چه را زندگی می‌انگارد، زندگی نیست، مُرداب است و آن‌به‌آن و روز به روز آنان را بیش‌تر در خود فرو می‌بَرد و مرگ سیاه و دردناک برای‌شان رقم ‌می‌زند. ▪️فاطمه اسوه شد؛ زندگیِ ترازِ وَحی او،‌ نقشهٔ راهِ کسانی که از شرک سیاه و جان‌گُزای، عمرگذرانی در بی‌راهه‌روی، سرگردانی در وادی‌های هویّت‌سوزِ بی‌پایان و گرفتاریِ گاه و بی‌گاه در گردبادهای بنیان‌برافکن، جان به لب شده بودند و دمادم، خستگی، افسردگی، تاریک‌بینی و تاریک‌فکری، خود پست انگاری و به پستی گِرَوی، بیزاری از خود و دیگران، شرنگ مرگ را به جام «جان»شان فرومی‌ریخت. تربیت‌شده و درس‌آموختهٔ مدرسهٔ وَحی، به آموزگاریِ گل سرسبد آفرینش، محمّد مصطفی (ص)، با رصدگری‌های دقیق، همه‌سویه و هوشیارانهٔ آیه‌آیه‌ای که جبرئیل امین، بر آسمان سینهٔ رسول خدا، می‌درخشاند، کالبَدشکافی و نیوشیدن پیام‌های دگرگون‌آفرین آن‌ها به جان، در جایگاه والایی در نهضت باشکوه نبوی جای گرفت و چشم و چراغ پدر شد و جهان‌افروز جهان جدید که از مشرق وَحی بَردمیده بود. ▪️فاطمه (س)، خیلی زود، سپیده‌دَمان زندگی‌اش، فوج‌فوج مردمان را به تماشا برخیزاند، که تماشایی،‌چشم‌نواز و روح‌انگیز بود. فاطمه (س) زیبا بردمید، نور افشاند، دل‌ها و کومه‌ها را روشن کرد، عطر ناب حقیقت محمّدیه را به این سوی و آن سوی و کوی «جان»ها بیزاند و بوستانی روح‌نواز از توحید پدید آورد و اعجازِ تربیت وَحیانی و توحیدی را نمایاند و این درک، فهم و اندریافت را گستراند که اسلام، در تربیت و مکتبِ انسان‌سازی و کارگاه صیقل‌گریِ خود، اعجاز می‌کند، شگفتی می‌آفریند و ناممکن‌ها را ممکن می‌سازد و راه‌های ناهموار، پرسنگلاخ، درشتناک و غیردرخور گذر فراروی تربیت انسان را هموار می‌سازد و نرم و درخور گذر، تا بتواند به آسانی به سرچشمهٔ تربیت الهی، دست یابد و از آن، جام‌جام برگیرد و به کام جان‌اش فرو ریزد، تا شاداب و شیدا، به سوی کوی‌ جانان، حرکت آغازد.