خاطرات از استاد (14) غذای حوزه چندان مناسب نبود. بعضی طلبه‌ها از این بابت دچار مشکل می‌شدند. استاد فرج‌نژاد هم که علاوه بر فعالیت مداومش، خیلی به خودش نمی‌رسید و از طرفی هم خیلی حرص می‌خورد، با خوردن آن غذاها، دچار ناراحتی معده شده بود، تا جایی که چند سال نمی‌توانست روزه بگیرد. بنا بر همین تجربه، از همان اول به من توصیه کرد که به خودم برسم؛ روزی یک لیوان آب میوه بخورم و هفته‌ای یک وعده کباب. این توصیه، بخشی از برنامه‌ی من را در دوران طلبگی شکل داد. دوستان می‌دانستند که ظهرهای جمعه کباب می‌خورم و در خیلی از آب‌میوه‌فروشی‌های شهر رفت‌وآمد دارم. بعد از چند سال، پاتوق دیگری هم پیدا کردم؛ اول چهارمردان، دیزی‌سرای نمونه. یک بار بعد از جلسات جمعه در فیضیه، استاد را هم با خودم به دیزی‌سرا بردم. غذا آن‌قدر چرب بود که استاد گفت: علی، بعد از بیست‌سالگی دیگر از این غذاها نخور! @jorenush