👆
🔸از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم. پیش حاج ابراهیم رفتم. به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت: شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم(ع) داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت، اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود. یکراست به بازار شاه عبدالعظیم(ع) رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. بعد چند دقیقه جستجو پیرمردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن میخواند. گفتم: ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم؛ ظاهراً از دوستان شماست، شما او را میشناسید؟ پیرمرد سری تکان داد و گفت: دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود، پیش من آمد، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم. علتش را پرسیدم، او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خواندهام؛ خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند، خانوادهام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمیتوانم در این شهر بمانم، فقط شما شاهد باش که با من چه کردند!
🔸 بعد از این جملات گفت: قصد دارد این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین(ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند. من هم هرکاری کردم که مانعش شوم نشد. او گفت دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم.
🔸ناگهان بغضم سرباز کرد و اشکهایم جاری شد، که خدای من این چه غلطی بود که مرتکب شدم.
🔸ای کاش آن موقع کور میشدم و این جنایت را نمیکردم. ای کاش حاج علی آن موقع بهجای گوش دادن به حرفم، توی گوشم میزد. ای کاش ای کاش...
🔸الان سالیان زیادی است که از این ماجرا میگذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست.
✍
سخن آخر آنکه آیا فکر کرده ایم ما نیر هر روز با همین سوء ظن ها و گمان های ناروا چقدر آبروی دیگران را میبریم و زندگیها را نابود میکنیم؟!
🌍 پايگاه نقد و تبیین🔻
https://eitaa.com/jtabiin
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•