خاطرات عمر رفته بر..
جمعه7 تیر ۱۴۰۴
✍قسمت دوم
با خودم فکر میکردم اگر کشورم دوباره درگیر جنگ شود، من میروم؟
اگر جنگ شود…
من میروم.
مثل آن روزهای تلخ و روشنِ جنگ ایران و عراق.
اگر روزی دوباره صدای آژیر، خوابم را پاره کند...
اگر بوی خطر، بوی خاک،
بوی غربت، دوباره آشنای این سرزمین شود...
اگر آمریکا یا اسرائیل
باز هم پا روی غرور سرزمینم بگذارند…
من میروم.
نه چون تشنهی خونم،
نه چون عاشق اسلحهام،
نه برای نشان، نه قاب عکس، نه برای دیده شدن.
میروم
چون هنوز قلبی دارم که برای این خاک میتپد.
چون هنوز در رگهایم،
خاطرهی فرماندهی شهید،
نامِ سید،
یاد شهید م.، شهیدانِ ۷۲ نفر و...
(که امروز سالگرد شهادتش است.
و. تشیع جنازه شهدای حمله تروریستی صهیونیستی.)
جریان دارد.
میروم
چون بیش از سی سال است که با "انتظار" زیستهام،
و فهمیدهام جنگ فقط صدای گلوله نیست.
گاهی جنگ،
دلِ زنیست که خواهرش را در اردوگاه جا گذاشت،
یا مادریست که در حسرتِ یک بغل پیر شد،
و دختریست که کنار آتشبس،
دلش هنوز میسوزد...
اگر جنگ شود،
این بار، نه با بیتجربگیِ یک دخترِ بیستساله،
که با ایمانِ زنی که از تمام زندگی عبور کرده،
میروم.
برای چه؟
برای بستن زخم یک رزمنده،
برای رساندن پتو به پناهگاهی سرد،
برای گرفتن دست مادری که تازه فرزندش را بدرقه کرده...
برای نوشتن جملهای که امیدی روشن کند.
نه.
من اهل تماشا نیستم.
من باز میروم.
و شاید باید امروز اعتراف کنم که فهمیدم
من هیچگاه از جنگ برنگشتهام.
جسمم برگشته،
اما ابزارم پیشرفتهتر شده...
در آن دوران
گاه در نمایشگاههای فرهنگی اهواز و تهران،
با شهیدان،
شهید ق_پ شهید فرمانده در بخش فرهنگی سپاه
شهید ع_م درحزب جمهوری
شهید سید.....
من هنوز با آنها
با حضور غیر فیزیکی،
و حالا در تمام ایران و جهان
با لپتاپ، قلم، موبایل،
با شبهای بیداری کنار واژهها...
من هنوز در جبههام.
هنوز از جبهه برنگشتهام.
و هیچوقت،
برنمیگردم..
https://eitaa.com/k_h_a_t_e_r_e_h