✨✨✨✨✨
دسته ای از موهای سفید و تنکش را از پشت با کش سیاه بسته بود. تا سوار شدم گفت: "خانم گل ترافیکه. نمیفهمم علتش چیه؟" یک دور تمام احتمالات ممکن از تصادف و درگیری و خرابی راه را با من مرور کرد و آخر نتیجه اش شد این که ملت توی هوای سرد ماشین شخصی را ترجیح میدهند به وسایل نقلیه ی عمومی. از بلوار چمران که سرازیر شد پایین پرسید:" یه چشمه ی آبی اینورا هست رفتی؟ "خجالت کشیدم بگویم من هنوز خانه ی زینت الملوک و مسجد نصیر و هزار جای مشهور شیراز را نرفته ام چه برسه جایی که بین عامه ی مردم شهرت دارد به قدمگاه امام علی بودن یا نزدیک به این. سربسته گفتم: بیست ساله شیرازم هیچ جا نرفتم". علتش را پرسید من هم درس و کار و بچه و زندگی را بهانه کردم. آه کشید و گفت" برا ما که خاطرخواه شد رفت." فکر کردم پسرش یا نهایت دخترش را میگوید ولی منظورش یکی فرای اینها بود. تا خود حوزه ی هنری قصه ی زندگی اش را تعریف کرد. بینش هر جا لازم بود سوال میپرسیدم و جواب میداد. الان اندازه ی نوشتن یکی از این داستانهای تلخ و زرد مطلب دارم. آخر مسیر نصیحت مادرانه ای تقدیمش کردم. که بسپارد زن برادرش برایش مونسی پیدا کند. کسی که بیاید توی زندگیش، برایش آب پیازک درست کند. که نخواهد هر روز خدا را توی یک رستوران غذا بخورد یا شب از تنهایی بیدار شود. بعد پیشنهادم خیلی دعایم کرد. گفت" از نفس گرم اجاق پدر و مادرت ایشالا خدا کمکم کنه." حالا شما بگویید سر کارت گذاشته. شیزوفرنی یا یک فرنی دیگری دارد، به چشم من یک آدم قصه گوی تنها آمد. کسی که عاشق آب پیازک است.
@kaashkoul