اینو آیسان برام فرستاد... یاد یه خاطره شیرینی افتادم:) تقریبا ۶/۷ سالم بود که تو ماه محرم با مامانم میرفتیم جلسه ... همون هیئت خونگی خودمون🙂.. هیچوقت اون بوی اسفند و صدای خانمی که این رو میخوند یادم نمیره.... تلخی چایی که برای پذیرایی میدادن یادم نمیره... لقمه و حلوای بعداز جلسه رو یادم نمیره؛) هنوزم برام شیرینه... اون چادری که من نیم وجبی میپوشیدم و ذوق داشتم برای هیئت رفتن... 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤