تشویش غزل گون تو را تاب ندارم
هوشیارم و سرمستی مهتاب ندارم
آیینه به دنبال تو در خلوت یک عشق
افسوس که شبهای تو را خواب ندارم
از شال نگاهت که شده گرمی این دل
در لشکرخوش خند تو اصحاب ندارم
ای بی خبر از گریه ی بی داد دل من
نادیدن رخسار عسلگون توراتاب ندارم
ترسم که سر و موی تو را باد بگیرد
وقت است چوگیسوی تو اسباب ندارم
بی دولت منصور دلت بودم از اول
در پای تو انگار که احباب ندارم
#داود_شمسی
❤️❤️❤️
@kafemoosighi