علیه السلام رساندی بر سر دامان خود دستان این کم را فراری داد نامت از دلم دنیای ماتم را دلیل خلقت روح و جواب پرسش هستی گرفت از ((ما خَلَقتُ)) خنده ات هر آنچه مبهم را دل و عقل و دو چشمم گریه می خواهند می دانم خدا می خواهد از شوق تو برچیند جهنم را اگر از زیر پای طفل هاجر چشمه می جوشد همه دیدند از شوقت به چشمم آب زمزم را گرفتی رشته ی افکار قلب بی قرار و بعد سر درس جنونت برده ای اولاد آدم را تو را می خوانم و نام تو را بر سینه می کوبم خدا از من نگیرد تا ابد این شور و این دم را حسین می گویم و آه بلندی می کشد قلبم سر بازار بردم شادی و آورده ام غم را @kaghazebikhat