هدایت شده از سیدحمیدرضا برقعی
بدون فن غزل (به آستان مهر امام رئوف) در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است به من اجازه‌ی در اوج پر زدن داده‌ست در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست که در پذیرش مهمان همیشه آماده‌ست در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد بدون رنگ ز بازار حسن افتاده‌ست همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است شبیه تیشه‌زدن‌های سخت فرهاد است سوال می‌کند از خود هنوز آهویی که بین دام و نگاهت کدام صیاد است؟ دلم که دست خودم نیست این دل غمگین همان دلی‌ست که جامانده در گُهرشاد است بدون فن غزل، بی‌کنایه می‌گویم دلم برای تو تنگ است، شعر من ساده‌ست... از مجموعه شعر "طوفان واژه‌ها" @hamidreza_borghei