♦️این بازگشت ِ پرمعنا♦️ (دو نکته درباره بازگشت شجریان به مشهد) ظاهراً فردا، پیکر شجریان را به مشهد، زادگاهش بازمی‌گردانند. ذهنم درگیر این "بازگشتن" است. چه بازگشت عجیبی! اول: هجرت؛ این راز ِ شدن شریعتی جمله‌ی بسیار زیبایی در وصیتنامه‌اش دارد: «هجرت کلمه بزرگی در تاریخ " شدن" انسانها و تمدنها است.» و چه درست می‌گوید! و خود او چقدر که مصداق این جمله است. «هجرت»ی از مشهد به تهران و از تهران به فرانسه و دوباره از فرانسه به ایران. کافی است فکر کنیم که شجریان هم در مشهد می‌ماند. با سختی هجرت روبرو نمی‌شد. نمی‌رفت. عافیت پیشه می‌کرد. به تعبیر خودش، با چنین برخوردهایی در تهران مواجه نمی‌شد که: «رفتم پیش مرحوم پیرنیا. یک دوستی داشتم به نام آقای حسین محبی. ایشان از اپراتورهای قدیم رادیو بود. تابستان 45 [13] بود. من را به رادیو برد. به یکی از دوستانم گفت بیا با شجریان ساز بزن. بعضی‌ها نمی‌آمدند. می‌گفتند این‌ها که از شهرستان می‌آیند، خارج می‌خوانند.» اما او کَند. رفت. هجرت کرد. و هجرت‌های دیگر. سفرهای دیگر. سفرهای بیرونی. سفرهای درونی. بر خلاف آن‌چه تصور می‌شود، مدافع سخت‌گیر ِ و پاسدار ِ مناسکی ِ سنت‌های معمول در فرهنگ و هنر نماند. عبور کرد. یک پایش را در سنت نگه داشت اما از سنت، برگزید. بازسازی کرد. و این‌ها جز با سفرهای درونی، جز با خطر کردن میسر نبود. او حتی می‌توانست برود و پشت سرش را هم نگاه نکند. اما این مهاجر، دلبسته بود. به خاکش، به مردمش. به موطنش. به ریشه‌هایش. رفت؛ اما بازگشت. دوم: مشهدها مشهد، جای غریبی است. فردا، شجریان، یکی از بزرگترین اسطوره‌های «موسیقی» سنتی ایران در قرن اخیر را به جایی می‌برند که برگزاری کنسرت موسیقی در آن را ممنوع کرده‌اند. به جایی که هنر، زیر ضرب است. مشهد اما جای غریبی است. شهری است که انگار دو یا چند توده‌ هوای غلیظ و چگال به یکدیگر برخورد کرده‌اند: مشهد، از یک‌سو شهری مذهبی است. فضایی مذهبی دارد. مشهدی که حول حرم امام هشتم شیعیان تعریف می‌شود. این مشهد را با آستان قدس و روحانیت حکومتی‌اش می‌توان فهمید. اما تمام مشهد این نیست: مشهد، فضای روشنفکری ریشه‌داری دارد. مشهد جریان حوزوی غیرحکومتی و سنتی و تفکیکی پررنگی دارد. مشهد فضای هنری غیرمذهبی جدی دارد. مشهد جمع‌های فرهنگی و گعده‌های قدیمی و نهادهای ادبی ریشه‌داری دارد. تمام شهرها، اینقدر فضاهای متفاوت و جهان‌های موازی ندارند. مشهد اما، جای عجیبی است. گرچه امروز شاید آن جریان اول، تمامی این جریانات را در های و هویش، به حاشیه برده‌باشد (که این حاشیه‌نشین کردن و یک‌دست کردن مصنوعی، چه عمرها را هدر داده و چه استعدادهای شجریان‌گونه را از این شهر و از ایران گرفته و ناامید کرده). اما این جریانات، این فضاها، در سکوت، در زیرزمین‌ها، در خانه‌ها، در حوزه‌های ساده و بی‌تکلف غیرحکومتی، زنده است. مشهد، فقط مشهدِ این جریان ِ قدرقدرت ِ امروز نیست. مشهدهای دیگری هم هستند: مشهد طوس و فردوسی، مشهد ِ غزالی، مشهد ِ اخوان. مشهد سیدان و مروارید. مشهد شریعتی‌ها. و حالا مشهد شجریان! امروز، آن مشهد ِ اول، سایر این مشهدها را به حاشیه رانده‌است. اما تاریخ، فرداهای زیادی دارد. شجریان، فرزند ایران و خراسان، این مهاجر ِ جسور ِ خستگی‌ناپذیر، حالا دارد به وطنش بازمی‌گردد و در کوله‌بارش، چیز بزرگی را به آن شهر اضافه می‌کند. دیدار نمادینی است: بازگشت شجریان به مشهد. پانوشت: در کتاب در دست چاپ‌مان با عنوان «پرنده و آتش» درباره نهادهای فرهنگی مستقل پساانقلابی و «انتشارات امام مشهد» که به زودی توسط نشر آرما منتشر می‌شود، تلاش کرده‌ایم تا پنجره‌ای به آن «مشهدهای شجریان آفرین و شریعتی‌ساز ِ دیگر» باز کنیم. ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه