هدایت شده از بغض قلم
ریاضیش خیلی خوب بود. شب‌ها بچه‌ها را جمع می‌کرد کنار میدان سرپولک؛ پشت مسجد. به شان ریاضی درس می‌داد. زیر تیر چراغ برق. مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به او گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود، ولی شهریه می‌گرفت. دکتر مجتهدی چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب‌ها را کامل ننوشته بود که دکتر مجتهدی گفت: "پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی." سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند.  سر امتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره. 📒کتاب چمران، جلد۱ / مجموعه يادگاران   🆔 @bibliophil