✍حکایتی آموزنده ازجوانمردی پوریای ولی👇
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
🍁پوریای ولی در شهرها می گشت و با قهرمان هر دیاری کشتی می گرفت و چنین زندگی می گذرانید. او به اصفهان رفت تا با ناموری از آن دیار مبارزه کند.
🍁زمان مبارزه دو قهرمان معین شد و به اطلاع عموم مردم رسید.
🍁روزی قبل از کارزار، پوریا از کوچه ای می گذشت. پیرزنی حلوای نذری به او تعارف نمود.
🍁پوریا پرسید: برای چه نذر کرده ای؟ پیرزن گفت: فرزندم با پهلوان پهلوانان کشتی می گیرد، اداره زندگی من و خانواده خودش با اوست، نذر کرده ام پیروز شود تا جیره ما قطع نگردد.
🍁این سخن پوریا را تکان داد، او متحیر مانده بود چه کند؟ آیا آنطور که می خواهد کشتی بگیرد و پیروز از میدان درآید و امید این پیرزن را قطع نماید یا فرمایش مولای متقیان علی علیه السلام که فرمود شجاع ترین مردم کسی است که بر نفس خود چیره شود، عملی سازد.
🍁به هر حال وقت مبارزه فرا رسید، دو قهرمان در مقابل هم قرار گرفتند. پوریا حرکتی چند انجام داد، متوجه شد حریفش قدرت چندانی ندارد، ولی بر نفس خود چیره گشت و شجاعانه بر وسوسه ها فائق آمد و با حرکاتی نمایشی خود را به زمین زد و پهلوان اصفهانی بر سینه وی نشست،
وی در آن حال به حضور حق عرضه داشت: خدایا برای تو بود، بپذیر!
#مجموعه حکایات وسخن بزرگان
💥📚
@h_bohlol 📚💥
#حکایتی آموزنده ازجوانمردی پوریای ولی👆
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱