✅ داستان قهرمانان تولید -دو از سه- «گذر از طوفان» هنوز فنجان چای را به لبش نرسانده بود که صدای باد و طوفان از حیاط بلند شد. چیزی شبیه به طوفان‌های نیشابور. سیدحسین مثل یک ناجی خبره از جا پرید و خودش را به حیاط رساند. باد برای ویرانی به جان کارگاه خاصش افتاده بود. سیدحسین پولی برای اجاره کردن جا نداشت. او با تنها چرخی که توانسته بود اجاره کند گوشه حیاط خانه پدر کارگاه به راه انداخته بود. سقف کارگاهش چادر بود. چادری که از آن آسمان پیدا بود. روز طوفان سید اولین چمدان کارگاه خودش را تولید کرده بود. او چمدان را برداشت و انداخت توی خانه. جوری که انگار ارزشمندترین جواهر دنیا را نجات می‌دهد. بعد بادیگارد چرخ در برابر طوفان تهران شد. برادرش به کمکش آمد. سیدحسین وسط آن آشوبی که باد به پا کرده بود یاد روزی افتاد که گاری اجاره کرده بود و در بازار کارتون جمع می‌کرد. آن روزی که باد زد و همه کارتون‌هایش را در چهارراه مولوی پخش کرد. با اینکه کارگاه را ساعت ۵ می‌بستند، اما پسرک ۱۴ ساله تازه شغل دومش شروع می‌شد. او گاری اجاره کرده بود تا مَردی کند برای خانواده‌اش و کمک باشد. خستگی سرش نمی‌شد. طوفان انگار سماجت سیدحسین را دید که نسیم شد و رفت. لباس‌های دو برادر شبیه لباس خاکی رزمنده‌ها شده بود. سید خودش را تکاند و برادرش را بغل کرد و دستی به چرخ کشید و لبخند زد. فردایش چمدان اولش را برداشت و رفت برای بازاریابی... 📌 ادامه دارد... ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ اخبار فوری و مهم در 👇 https://eitaa.com/joinchat/1043529728C91560af1f9 کانال ما را به دیگران معرفی کنید👆 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄. . @kashaniha