♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_174
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
گاهی وقتها لازم بود کمی زور گفتن و کمی زور شنیدن
اگر به دیبا بود نه چیزی می خورد و نه توجهی به وضعیتِ بدنیش داشت
با عشق میز صبحانه رو چیدم و با لذتی آمیخته به شیطنت هر چیزِ مقوی که دوست داشت و نداشت به خوردش دادم
این مطیع بودنش رو دست داشتم
وقتی رام و آرام بود
وقتی از من حساب میبرد
احساس میکردم غرورم به درجهء هزار میرسه وقتی اینطور فرمانبردار میشد
شاید درست نبود
دیکتاتوری برای هیچ مخاطبی قابل تحمل و دوست داشتنی نبود
ولی شاید طبیعتِ خاندانِ پرتو منو اینطور بار آورده بود که حکومت کردن برام جذاب تر از محکوم بودن بود
وقتی به زور اون لیوان شیر عسلی که حتی خودم حاضر نبودم بخورم ، قورت داد
وقتی مانع شدم تا بعد از اون آب نخوره
وقتی شیش تا گردو به خوردش دادم و بعد برای پایین رفتن از گلوش به مربای بهارنارنج متوسل شدم
در تمام لحظات دوست داشتم اعتراض کنه ، مخالفت کنه ، دنبالِ بهانه بودم تا صدایی از گلوش خارج بشه ولی اینبار تموم زورگویی هامو تحمل میکرد ، لب از لب باز نمیکرد تا حالمو بیشتر از قبل بگیره
عشقِ شیرینم !
همسرِ مهربونم !
رفیقِ همراهم !
دوستش داشتم و دوستم داشت و این از تمومِ رفتارهامون معلوم بود
فقط دلخور بود و من تمام تلاشمو می کردم تا دلشو از کدورت پاک کنم
دیبا مالِ من بود
هم روح و هم جسمش
خنده هاش ، گریه هاش ، دلبری هاش
همه چیزش مالِ من بود و بس
این دختر و دیوانه وار دوست داشتم
عشقِ دیبا منو یه مجنون واقعی کرده بود
صدای زنگ گوشی بلند شد و من به سرعت جواب دادم تا دیبا بیدار نشه
پیمان بود !!!
- سلام
- سلام استاد خوبی ؟
- کجایی احسان ؟
- به مامان خبر دادم ... چطور ؟
- اون که کوچه غَلَطی بود دادی تا پیگیرت نشه
من بزرگت کردم پسر ... کجایی ؟
- ترکیه .... اَمر ؟
- احسان ... منو احمق فرض نکن لطفاً
چه اتفافی افتاده که یهو غیب شدید ؟
دیبا ... دیبا کجاست ؟
- پیشِ شوهرش ... اگه کاری نداری من برم .... دیبا منتظرمه
- احساااان !
- چیه چرا داد میزنی ؟
ببین پیمان !
اومدیم ماه عسل ، من و همسرم ، با هم دیگه ، قراره چند روز دور از نگاه های آنالیزگر مادر ، راحت و آسوده زندگی کنیم
احیاناً شما مشکلی داری ؟
- گوشی رو بده دیبا ببینم
- من باید بدم
خدانگهدار
- احسان گفتم گو....
بی توجه به حرفهای ناتمومِ پیمان قطع کردم
همه مقصر بودند
هر کدوم از اعضاء خانوادم در حالِ امروز دیبا نقشی داشتند که قابل بخشش نبود
#الههبانو
#ادامهدارد
🌍
eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab