بسم رب العشاق با تمام توهین های مادر موندم محمد بعداز ۳-۴روزچشماش باز کرد رفتم پیشش نمیتونست حرف بزنه یک کاغذخواست روش نوشته بود ادامه صیغه بخشیدم اومدم از در برم بیرون صدای جیغ دستگاه هایی که به محدوصل بود برگردوندمنو محمدمن تموم کرد 😭😭😭😭😭😭 دنیا جلوشمام سیاه شد جیغ میزدم و صداش میکردم _محمد پاشو پاشو ببین ببین دارم دق میکنم محمدجون یسنا پاشو محمد پاشو تورو خدا 😭😭😭😭 مادر:یسنا برو خونه تون تو کمد محمد برات یه نامه هست با فاطمه علی رفتیم خونه کمدش باز کردم با گریه یه نامه دیدم نامه باز کردم و شروع کردم به خوندن به نام خدا یسنای عزیزم سلام دلم برات تنگ شده خانمم زمانی که این نامه رو میخونی که من در دنیای خاکی نیستم یسنای من اولین باری که من فهمیدم عاشقتم و دوست دارم تو ۱۵سالت بود من ۲۱ ایام ولادت امام رضا بود دلم میخواست بعداز آذین بندی حیاط مسجد باهات صحبت کنم اما سرم گیج رفت تنهایی رفتم دکتر بعداز ام ار آی متوجه شدم تو سرم توموری هست ۵-۶ساله منو از بین میبره یسنا خیلی بودا عاشقت بودم اما بهت میگفتم آجی کوچولو یسنا با بزرگتر شدن خواستگارهات زیاد میشدن و بند دل منم پاره میشد یسنا ۲-۳سال گذشت تا تو خودت اومدی از علاقت گفتی داشتم دیونه میشدم اما بالاخره اومدم خواستگاریت قبل از اون یه چکاپ کامل دادم فقط ۷-۸ ماه وقت داشتم یسنا چشمای عاشقت عشق پنهان خودم منو لو داد اما ۷-۸ماه هم بازکمتر شد برای همین طلاقت دادم یسنا نمیخواستم اشکت ببینم دوست دارم محمد کاغذاز اشکاهام خیس خیس شده بود چشمامو بستم و محکم کاغذوچسبوندم به قلبم انقدر زجه زدم که از حال رفتم نام نویسنده:بانو....ش ادامه دارد🚶🌹 رمان های زیبای مذهبی خواندن قسمت های قبلی و بعدی رمان با ما باشید👆 بسم رب العشاق رواے فاطمه داشتم لباسهای یسنارو جمع میکردم تا ببرمش خونه خودم یهو از جیغ های یسنا رفتم ‌ پیشش بچم تو شوک رفت بعداز ۵ساعت به هوش اومد اما ساکت کلامی با کسی حرف نمیزد تا بعداز ۴-۵ روز بردمش مزار محمد اما بازم ساکت بود دکترا براش بستری شدن تو بیمارستان اعصاب روان نوشت هرروز با مادرش بهش سر میزدیم آلبوم عروسیم یا عروسیش اما یسنا ساکت انگار لال به دنیا اومده روزها به ماه ها تبدیل شد اما یسنا همچنان ساکت بود تو همین حین پدرش سکته کرد 😞😞 نام نویسنده:بانو......ش آیدی نویسنده: @Sarifi1372 ادامه دارد🚶 رمان های زیبای مذهبی