🍃علی علیه السلام در مسجد نشسته بود و گرداگرد او دوستان و اصحاب حلقه زده بودند. در این حال پیرمرد بیابانی که چهره ی آفتاب سوخته اما نمکینی داشت، به مسجد درآمد و با لهجه ای شیرین به همه سلام کرد. حلقه جمع را شکافت و بر دست و روی علی (علیه السلام) بوسه زد و زانو به زانوی او نشست:
_علی جان خیلی دوستت دارم دلیلشم این است که این شمشیر عزیزم را آورده ام به تو هدیه کنم. علی (علیه السلام) خندید، ملیحه و شیرین، آن چنان که دندانهای سپیدش نمایان شد:
_دلیل دل توست، عزیز دلم. اما این هدیه ارجمندت را به نشانه می پذیرم.
پیرمرد عرب خوشحال شد، دوباره دست و روی علی (علیه السلام) را بوسید و رفت.
فراوان داشت علی (علیه السلام) از این عاشقان بی نام و نشان.
شمشیر را لحظاتی در دست چرخاند و نگاه داشت. انگار که منتظر خبری بود یا حادثهای.
خبر عباس بود که بلافاصله آمد.
هفت یا هشت ساله اما بسیار زیبا، رعنا و بلند بالا. سلام و ادب کرد اما چشمانش را از شمشیر برنداشت.
علی (علیه السلام) فرمود: عباسِ من دوست داری این شمشیر را به تو هدیه کنم؟ عباس خندید؛ آرزوی دلش بود که از زبان پدر جاری شده بود.
_بله پدر جان! قربان دست و دلتان
_جلو بیا نور چشمم.
عباس جلو آمد علی (علیه السلام) از جا بلند شد شمشیر را با وسواسی لطف آمیز به کمر او بست.
او را در آغوش گرفت و بوسید و گریه کرد:
_این به ودیعت برای کربلا.
📒 سقای آب و ادب
🖊 سید مهدی شجاعی
🎉
ولادت قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مبارک باد
🔗
بله /
اینستاگرام /
ایتا /
تلگرام /
گپ /
سروش /
آی گپ /
آپارات/
روبیکا
✅
@keraamat_ir