📖برشی از ابراهیم در سرزمین ممنوعه 🍃آرام‌آرام به‌طرف حاج‌ابراهیم جنابان قدم برداشت. زمان روی تکرار بود. ظهر، گرما و دوباره ظهر. انگار هرگز زمان دیگری نبوده است. 🥀به هر چهره‌ای نگاه می‌کرد چون گلی که از بی‌آبی پژمرده باشد طراوتش را از دست داده بود. 🙍‍♂️ابراهیم با فاصله کمی از سید ابراهیم جنابان نشست. به او خیره شد. حاج‌ابراهیم که تشنگی کلافه‌اش کرده بود همین‌طور که شکمش را به شن‌های کف شیار چسبانده بود به لب‌های تشنه هم‌رزمانش چشم دوخته بود. 🙍‍♂️ابراهیم رد بخیه‌های زیادی را روی شکم تا سینه سید جنابان دید. با نگرانی جلوتر رفت. نمی‌توانست بفهمد تشنگی مجبورش کرده شکمش را به شن‌ها بچسباند یا سوزش جای بخیه‌ها... 📙 کتاب این هفته: 📝 نویسنده: لیلا مدرس پور ✨برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/138010 📚 📝 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran