ا❁﷽❁ا 📜دردی شدید از کمر به پایین طاقتش را طاق کرد. دلش نمی‌خواست آن وقت شب، دوباره بچه‌ها را زابه راه کند. هر کاری می‌خواست بکند باید کمکش می‌کردند. بعثی‌ها با گلوله کالیبر 50 پاهایش را ناقص کردند. دستش را که از همه جا کوتاه دید، شروع به حرف زدن کرد. چشم‌هایش حسابی بارانی شدند. از ته دلش امام زمان؟عج؟ را صدا زد. ناگهان احساس کرد کسی بالای سرش ایستاده است. چشمش را باز نکرد. دستش را گرفت و بدون هیچ احساس دردی، روی دو پایش ایستاد. ♻️برگرفته از: 📙 سربندهای یا مهدی 🛒https://ketabejamkaran.ir/101544 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran