یا برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم آن روز خیلی توجه نداشتم. بعداً فهمیدم در عشیرهٔ بزرگ ما، هیچ‌کس مثل مادر و پدرم مهمان‌نواز نیستند. همیشه در خانهٔ ما مهمان بود؛ درحالی‌که من و چهار خواهر و برادرِ دیگرم که دو تای آن‌ها از من بزرگ‌تر بودند، همیشه چشممان به جَوالِ آرد بود. به‌دلیل اعتقادی جدّی که در خانه‌مان وجود داشت که «مهمان حبیب خداست»، هرگز یادم نمی‌آید که اخمی یا بی‌توجهی شده باشد. عمدهٔ مهمان‌ها غریبه بودند که در راه، به‌سمت روستاهای دیگر، ظهر به محلِ ایل ما می‌رسیدند 📚 از چیزی نمی ترسیدم (زندگی نامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی) : https://eitaa.com/ketabenab/216 📚📚📚📚📚 برای مطالعه مفيد وقت بگذاريم کتابهای خوب را به هم معرفی كنيم نكته های ناب آنها را با هم اشتراك بگذاريم و برای ارتقای سطح فکری خود و جامعه مون برنامه ریزی داشته باشيم کانال کتاب ناب: @ketabenab