🤍|📗 اشک از چشمانم بر صورت می غلتد و تمام جانم می شود حمد خداوند. قبیحه خود را عقب می کشد و به سوی تختش باز می گردد. من اما دلدداه به اباالحسن که دست مبارکش را بر یال شیران می کشد نگاه می کنم. مولایم با دست اشاره می کند که شیران برخیزند. تک به تک چون گوسفندانی رام بلند می شوند و عقب می روند. مولایم مقابل آن ها با اطمینانی که هر بینننده ای را به شگفتی وامی دارد به نماز می ایستد. لرزش بدن متوکل را می بینم خشم چنان در جانش می پیچد که آرام ندارد. پس پیش از اینکه اباالحسن از نردبان بالا بیاید به سوی تختش می رود عمامه از سر برمی دارد به هق هق می افتد و فریاد می زند:«اباالحسن را از قصر بیرون ببرید و ماجرای امروز را در همین تالار دفن کنید.»  سربردامن ماه (زندگینامه داستانی مادربزرگ امام زمان عج)🍫 📚@ketabkadeh_tasnim