▪️یکی از وزیرهای معتصم برا خودش قصر 🏘 بلندی ساخته بود که به خونه های اطراف مشرِف بود ، از تفریحات وزیر این بود که زنان و دختران همسایه رو دید بزنه 👀 ✔️ یه دفعه چشمش به دختر زیبا و خوش اندامی میفته و عاشقش میشه ، جستجو میکنه و پدرش رو که تاجر بوده پیدا میکنه و به خواستگاری میره ولی تاجر قبول نمیکنه و میگه : ما در شان وزیر نیستیم و نمیتونیم با شما وصلت کنیم . 💢وزیر که هر طوری بوده میخواسته به دختر برسه از یکی از نزدیکانش کمک میخواد ، اونم پیشنهاد میده با هزار دینار میتونی به دختر برسی ، ده نفر که حرفشون پیش قاضی حجته رو پیدا کن و به هر کدومشون ۱۰۰ دینار بده که بیان شهادت بدن که بین تو و اون دختر عقد جاری شده !!! ◀️ اون ده نفر هم خب به سادگی قبول نمی کردن ، بهشون گفتن وزیر داره از عشق دختر میسوزه و اگه بهش نرسه میمیره ! اونا هم قبول کردن و رفتن و شهادت دادن و توجیه کردن هم جون وزیر رو نجات میدیم ، هم باعث سربلندی دختر و تاجر میشیم . ◀️ بعد از شهادت وزیر یه نفر رو فرستاد خونه تاجر که چرا نمیزاری زنم بیاد خونه من ؟!! تاجر پیش قاضی رفت ، قاضی حکم کرد که وزیر مهریه رو به تاجر بده و دختر هم به خونه وزیر بره . 🔺 تاجر که از بیچارگی مثل دیوونه ها شده بود به هر صورتی شده خودش رو به معتصم رسوند و تموم ماجرا رو براش تعریف کرد ، معتصم وزیر و ده تا شاهد رو خواست ، وزیر که مهریه زیادی به تاجر داده بود فکر کرد معتصم اگه اصل داستان رو بشنوه اون رو میبخشه . 🔴 ولی معتصم دستور داد شاهدها رو دار زدن ، وزیر رو هم داخل پوست گاوی گذاشتن و اون قدر با عمود آهنین بهش زدن تا گوشت و پوستش با هم قاطی شد و مُرد ! و تاجر هم دخترش رو به خونه برد و مهر رو هم صاحب شد ! 🔹 وزیری که در نعمت بود با چشم چرونی و دروغگویی جونش رو از دست داد . _-_-_-_•°•°•🌸•°•°•_-_-_-_ 💠@Khademngoo💠 =========