🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃 🍃🍃 🍃 ⏰️ 📚 ⭕️ قسمت ۳۶ 🏷 تاثیر کلام 🔻راوی : مهدی فریدوند خانمی که تقريباً بی حجاب بود پياده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد. گفتم: ديدی آقا ابرام! ديدی اين بابا مشکل داره. گفت: بايد صحبت كنيم. بعد قضاوت کن. موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک. ابراهيم زنگ خانه را زد. آقا که هنوز توی حياط بود آمد جلوی در. مردی درشــت هيکل بود. با ريش و سبيل تراشيده. با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلی تعجب کرد! نگاهي به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟! با خودم گفتم: اگر من جای ابراهيم بودم حســابی حالش را ميگرفتم. اما ابراهيم با آرامش هميشــگي، در حالی که لبخند می زد ســلام کرد و گفت: ابراهيم هادی هستم و چند تا سؤال داشتم، برای همين مزاحم شما شدم. آن آقا گفت: اسم شما خيلی آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکرکنم تو سازمان بود. بازرسی سازمان، درسته؟! ابراهيم خنديد و گفت: بله. بنده خدا خيلی دست پاچه شد. مرتب اصرار ميکرد بفرمائيد داخل. ابراهيم گفت: خيلي ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم و مرخص می شويم. ابراهيم شــروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلاً حس نمی کرديم. ابراهيــم از همه چيز برايش گفت. از هر موردی برايش مثال زد. ميگفت: ببين دوست عزيز، همسر شما براي خود شماست، نه برای نمايش دادن جلوي ديگران! ميداني چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتند! يا اينکه، وقتی شما مسئول کارمند ها در اداره هستی نبايد حرف های زشت يا شوخی های نا مربوط ، آن هم با کارمند زن داشته باشيد! شما قبلاً توی رشته خودت قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسی است که جلوی کار غلط رو بگيره. بعد هم از انقلاب گفت. از خون شــهدا، از امام، از دشمنان مملکت. آن آقا هم اين حرف ها را تأييد ميکرد. ابراهيم در پايان صحبت ها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست. آقای رئيس يکدفعه جــا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. ادامه دارد... @Khademinshohada_Fars 🌱