این که مدام در جای جای خاطره هایش از ایلام زمان جنگ بگوید:« مثل امروز مردم غزه!» عجیب بود. این جمله را شاید سی بار تکرار کرد. زنی از اهل ایلام که خواستم از آن روزها برایم بگوید. نه کماندو‌ است نه پیشمرگه نه زن پاسدار نه زن رزمنده. یک زن کاملا معمولی است.‌ که پرواز هواپیماهای دشمن و صدای موشک ها و انفجارها و آژیر قرمز و تخلیه شهر، زندگی اش را به هم میریزد.نه یک ماه و دوماه که هشت سال! گم کردن پسرش را و سوختن چادر برزنتی همسایه اش در کوه های ایلام را و گرسنگی و تشنگی و باران ها و برف ها روی چادر را مدام پیوست می‌زد به غزه. این دردها و هزاران مثل اینها را خوب می فهمد و بغض می کند و با زبان کردی اش با مادران غزه هم‌نوا می شود. زخم ها برای او تازه می‌شوند و سر باز می کنند و او با ذره ذره رنج زنان غزه ،درد می کشد و خون بر لب می آورد . می گوید سخت تر از همه وقتی بود که موشک می آمد و ویران می کرد و ما باید بین آوار ها و سنگ و سیمان و آهن ها دنبال بچه ها و مادرها می گشتیم و گاهی پیدا هم نمی شدند. حتی جنازه ها شان را نمی یافتیم و نیافتیم ... و باز گریز می‌زند به غزه:« من میدانم چه دردی دارد که بچه ات را گم کنی و زمین را بکنی و ناخن هایت خونی و زخمی شوند و پیدایش نکنی!» این دردها هیچ وقت مداوا نمی‌شوند. این رنج ها و غصه ها هرگز فراموش نمی شوند. شهید و یتیم و مجروح و معلول و گرسنه و بیمار و رنجور یک طرف ،گم گشته ها یک طرف... من برای غزه می گویم:«خوشا به حال کسی که هر که را از دست داد زیر خاک کرد! خدا به داد آن کسی برسد که گم کرده دارد. » مریم قربانزاده https://eitaa.com/khane_8